گناه محدّثين شيعه تشيّع آنهاست!
ما چون در احوال يكايك از روات شيعه مينگريم ايشان را اهل ضبط و ثبت و وثوق و ورع ميبينيم، فقط تنها گناه نابخشودني آنها (ذَنْبٌ لاَيُغْفَرُ) در نزد عامّه آن است كه: آنان شيعة علي بن ابيطالب هستند. و با اين برچسب آنان وي را از همة امتيازات اسقاط ميكنند. مثلاً حارث همداني جدِّ اعلاي شيخ بهائي را به واسطة تشيّعِ صحيح ميخواهند از اعتبار بيندازند، با آنكه در فقه و علم و درايت او ترديد ندارند ولي از هر گونه اتّهام به غلوّ، و رَفْض، و أحياناً كذب به او دستبردار نيستند تا مقام و منزلت او را در نزد عامّه هَبْط و نابود كنند. مرحوم سيّد شرف الدِّين ترجمة احوال او را بدين گونه آورده است:
(حارِثُ بْنُ عَبْدالله) هَمْداني از اصحاب اميرالمومنين و خاصّان اوست. او از همة تابعين أفضل است، و امر وي در تشيّع از بيان مستغني است. او اوَّلين كسي است كه ابنقُتَيْبه در معارفش از رجال شيعه شمرده است. و ذهبي در ميزانش او را ذكر نموده و اعتراف كرده است كه: او از بزرگان علماء تابعين است، و سپس از ابنحبان نقل كرده است كه: او در تشيّع غلوّ داشته است، و پس از آن به واسطة همين تشيّع مطالب بسياري از حملات عامّه را به او ذكر نموده است. و با وجود آن اقرار علماي عامّه را به آنكه او فقيهترين مردم، و بجا آورندهترين آنها نسبت به واجبات و سنن، و ماهرترين آنها به علم فرائض بوده نقل نموده است، و اعتراف نموده است كه حديث حارث در سنن أربعه موجود ميباشد، و تصريح كرده است كه: نسائي با وجود سختگيري و شدّت او در رجال، به حارث احتجاج نموده، و امر او را تقويت كرده است. و جمهور علماي عامّه با آنكه او را توهين ميكنند، معذلك حديث او را در جميع أبواب روايت مينمايند، و بخصوص شَعْبي او را تكذيب ميكند، و سپس از وي روايت ميكند. در «ميزان الاعتدال» گويد: مراد آن است كه: او را در لهجهاش و حكاياتش تكذيب ميكند، و امّا در حديث مروي از رسول خدا، پس نه.
در «ميزان» گويد: حارِث از وزنههاي علم بود. سپس در «ميزان» روايت ميكند از محمد بن سيرين كه او گفت: از اصحاب عبدالله بن مسعود پنج تن بودند كه از آنان علم را فرا ميگرفتهاند من محضر چهار نفر از آنان را ادراك كردهام، و حارث از من فوت شده است، و من او را نديدهام، او حارث را بر ايشان تفضيل ميداد و ميگفت: حارث بهترين آنها بود.
گويد: در اين سه نفر اختلاف شده است كه كداميك از آنها أفضل ميباشند: عَلْقَمَه و عُبَيْدَه و مَسْرُوق - تا آخر كلام وي.
من ميگويم: خداوند به پاداش تكذيبي كه شَعْبي از حارث نمود، از علماء موثّقين و صاحب ضبط كساني را بر او مسلَّط فرمود تا او را تكذيب كنند جَزَاءً وِفَاقاً. همچنانكه ابنعبدالبرّ در كتاب خود «جامِعُ بَيانِ الْعِلْم» بدين نكته اشاره كرده است، آنجا كه گفتار ابراهيم نَخَعي را كه صريح است در تكذيب شعبي حكايت نموده است[50] و پس از آن گفته است: و من گمان دارم شَعبي به جزاي گفتارش دربارة حارث همداني آنجا كه گفت: حَدَّثَنِي الْحَارِثُ وَ كَانَ أحَدَ الكَذَّابينَ بدين عقوبت پاداش ديده است.
ابن عبدالبرّ ميگويد: از حارث كذبي ظاهر نشده است، و ايرادي كه بر او گرفته شده به جهت افراط اوست در حبّ علي و تفضيل اوست بر غير او، (وي گويد) و از همين جاست كه شَعبي او را تكذيب نموده است. چون شعبي قائل به تفضيل أبوبكر بود، و وي را اوَّلين مسلمان ميدانست، و قائل به تفضيل عُمَر بود - تا آخر گفتارش.
من ميگويم: و از زمرة كساني كه بر حارث حمله نمودهاند محمد بن سَعْد در «طبقات» ميباشد، او گفته است: حارث داراي گفتار زشتي بوده است. وي حقّ حارث را كاهش داده است همان طور كه عادتش با رجال شيعه چنين است، زيرا نه در مقام علم و نه در مقام عمل با آنان از در انصاف وارد نميگردد. و گفتار زشتي را كه ابن سعد از حارث نقل نموده است همانا وَلاء او به آل محمّد و استبصار به شأن ايشان است، همان طور كه ابن عبدالبرّ در كلامي كه ما از او نقل كرديم بدان اشاره نموده است. رحلت حارث در سنة شصت و پنج بوده است ؛[51].
و أيضاً از أبو إسحق جوزجاني عبارت زشت و ناروائي نقل شده است، همان طور كه عادت جوزجاني و ساير نواصِب بر آن ميباشد، و آن اين است: و در ميان اهل كوفه جماعتي هستند كه مردم مذهب آنان را نيكو نميشمرند، و ايشان روساي محدِّثين كوفه ميباشند مثل أبو إسحق و منصور، و زُبَيْد يامي، و أعْمَش و غيرهم از أقرانشان. مردم حديث آنان را بر اساس صدق گفتارشان و درستي لسانشان ميپذيرند، و در ارسالاتشان درنگ مينمايند -تا آخر آنچه كه گفته است آن گفتاري كه حقّ، وي را بدان ناطق و گويا گردانيده است. وَالْحَقُّ يُنْطِقُ مُنْصِفاً وَ عَنِيداً. «حقّ است كه هر شخص با انصاف و هر شخص معاند را گويا ميكند.»
إذَا رَضِيَتْ عَنِّي كِرَامُ عَشِيرَتِي فَلاَزَالَ غَضْبَاناً عَلَيَّ لِئَامُهَا [52]
«چون كريمان عشيرهام از من راضي باشند، بگذار تا پيوسته لئيمان عشيرهام بر من خشمگين باشند!»
بازگشت به فهرست
تقدم شيعه در پايهگذاري علوم اسلامي
مرحوم صدر صحيفة ششم از كتاب خود را اختصاص داده است به آنچه كه شيعة اماميّه از طريق اهل بيت از زمان اميرالمومنين عليهالسّلام تا عصر امام ابومحمّد حسن عسكري عليهالسّلام تصنيف نمودهاند.
وي گفته است: بدان كه تعداد مصنَّفاتشان بنا بر آنچه شيخ حافظ محمّد بن حسن حرّ صاحب كتاب «وسائل الشِّيعة» ضبط كرده و در آخر فائدة رابعه از اين كتاب كبير مسمّي به «وسائل الشِّيعةِ إلي أحْكَام الشَّريعة» كه در حديث ميباشد آورده است، زيادتر از ششهزار و ششصد مصنَّف ميگردد، و من در كتابي كه در اصول علم حديث نگاشتهام و نامش را «نِهايةَ الدِّرايَة» نهادهام در تأييد اين گفتار بياني ايراد نمودهام.[53]
مرحوم صدر در كتاب «تأسيس الشيعة لعلوم الإسلام» به طور تفصيل از تقدُّم شيعه در تدوين و تصنيف جميع علوم با شواهد و أدلّة بسياري سخن را گسترش داده است. و در كتاب «الشَّيعة و فنون الإسلام» آن را مختصر نموده، و به رئوس مطالب اكتفا نموده است. و ما در اينجا منتخبي از اين كتاب مختصر را فقط به جهت اطّلاع برادران گرام بر مزيد اهميّت و پيشداري و پيشگامي شيعه اختيار ميكنيم:
بازگشت به فهرست
پيشگامان علوم گوناگون قرآن از شيعه
وي ميگويد: اوَّلين تصنيف كننده در علم تفسير قرآن سعيد بن جُبَيْر تابِعي 2 بوده است و او اعلم تابعين بوده، همان طور كه سيوطي در «إتقان» از قَتاده حكايت كرده، و تفسير وي را ذكر نموده است، و او را ابن نديم در «فهرست» آنجا كه كتب مصنَّفه در تفسير را ذكر ميكند آورده است، و از احدي قبل از او تفسيري ذكر نكرده است. شهادت او در سنة نود و چهار از هجرت بوده است.
ابنجُبَيْر از شيعيان خالص بوده است. بر اين مطلب علماي ما در كتب رجال همچون علاَّمه جمال الدَّين ابن مُطَهَّر در «خلاصه»، و أبو عَمرو كَشِّي در كتاب خود در رجال آورده، و رواياتي را از أئمّه: در مدحش و تشيّعش و استقامتش روايت نموده است. وي گويد: علّت كشتن حجّاج بن يوسف ثَقَفي وي را چيزي نبود مگر همين امر، يعني تشيّع او. حجَّاج او را در سنة 94 كشت.
اينك بدان: پس از سعيد بن جُبَير جماعتي از تابعين از شيعه در تفسير قرآن دست به تصنيف زدند:
از ايشان است سُدِّي كبير: إسمعيل بن عبدالرَّحمن كوفي أبومحمد قُرَشي متوفّي در سنة يكصد و بيست و هفت. سيوطي در «اتقان» گويد: أمْثَلُ التَّفاسير تفسيرُ إسمعيل سُدّي. پيشواياني در تفسير همچون ثَوْري و شُعْبَه از وي روايت كردهاند.
و من ميگويم: او را، و تفسير او را نَجاشي، و شيخ ابو جعفر طوسي در فهرست اسامي مصنِّفين شيعه ذكر كردهاند. و ابنقُتَيْبه در كتاب «معارِف» و عسقلاني در «تقريب» و «تهذيبالتَّهذيب»، تنصيص بر تشيّع وي نمودهاند. سُدِّي از اصحاب امام علي بن الحسين و امام باقر و امام صادق است.
و از ايشان است محمّد بن سائب بن بِشْر كَلْبي صاحب تفسير كبير مشهور.
او را ابننديم در جائي كه از كتب مُصَنَّفه در تفسير قرآن نام ميبرد ذكر نموده است. و ابن عدي در «كامل» گفته است: كَلْبي داراي احاديث صالحهاي ميباشد بالخصوص از أبوصالح. وي در تفسير معروف است، و هيچ كس نظير وي تفسيري طولاني، و سير و اشباع كننده ندارد. سَمْعاني گويد: محمد بن سائب صاحب تفسير از اهل كوفه بود، و قائل به رجعت بود، و پسرش هشام داراي نسبي عالي، و در تشيّع غالي است.
من ميگويم: او از خواصّ شيعة امام زين العابدين، و فرزندش امام باقر ميباشد و وفات او در سنة يكصد و چهل و شش از هجرت مباركه بوده است.
و از ايشان است جَابِرُبْنُ يَزيد جُعْفي پيشوا در تفسير. وي از امام باقر عليهالسّلام أخذ كرده است و از منقطعين به سوي وي بوده است. تفيسر قرآن كريم را تصنيف كرد و غير تفسير را نيز نوشت. او در سنة يكصد و بيست و هفت پس از هجرت وفات يافت. و تفسير او غير از تفسير امام باقر است كه آن را ابننديم آنجا كه از كتب مُصَنَّفه در تفسير نام ميبرد، ذكر نموده است.
ابن نديم گفته است: كتاب تفسير امام باقر محمد بن علي بن الحسين را از او أبوالجارود: زياد بن مُنْذر رئيس جاروديّة زيديّه روايت كرده است.
من ميگويم: قبل از آنكه أبوالجارود زيدي مذهب گردد، يعني در عصر استقامت او جماعتي از موَثَّقين شيعه، مانند أبو بصير يحيي بن قاسم أسدي و غير او آن را روايت نمودهاند.
اوَّلين كس كه در علم قرائت تصنيف كرده است، و علمش را تدوين و قرائات را جمع كرده است، أبَانُ بْنُ تَغْلِب ربعي أبوسَعيد (يا أبُواُمَيْمَه) كوفي بوده است. نجاشي در فهرست أسماء مُصَنِّفين شيعه گفته است: أبان ؛ در هر فنّي از علوم قرآن و فقه و حديث، مقدّم بوده است. أبان خود در ميان قُرَّاء صاحب قرائت مشهوري مختصّ به خود ميباشد. در اينجا نجاشي، اسناد خود را از محمد بن موسي بن أبومريم صاحب لولو از أبان در روايت كتاب مُتَّصل مينمايد.
و ابن نديم در «فهرست»، تصنيف أبان را در قرائت ذكر نموده است و گفته است: او كتاب لطيفي در مَعاني قرآن دارد، و كتاب القِراءة،و كتابي از اصولِ روايت بنا بر مذهب شيعه تصنيف نموده است - انتهي.
پس از أبان، حَمْزَةُ بْنُ حَبيب كه يكي از قرّاء سَبْعَه ميباشد، كتاب قرائت را تصنيف نمود. ابن نديم گويد: كتاب القراءة از حمزة بن حبيب ميباشد، و او يكي از هفت قاري از اصحاب امام صادق است - انتهي. و شيخ أبوجعفر طوسي در كتاب «رجال» وي را در اصحاب امام صادق عليهالسّلام أيضاً ذكر كرده است. و به خطّ شيخ شهيد محمّد بن مَكَّي، از شيخ جمال الدّين: احمد بن محمد بن حَدَّاد حِلِّي اين عبارت زير يافت شده است: كسائي قرآن را بر حمزه قرائت نمود، وحمزه بر ابوعبدالله امام صادق، و او بر پدرش، و پدرش بر پدرش، و وي بر پدرش، و او بر علي بن أبيطالب اميرالمومنين: قرائت كرده است.
من ميگويم: حمزه همچنين قرآن را بر أعْمَش و بر حُمْرَان بْن أعْيَن كه هر دوي ايشان از شيوخ شيعه بودهاند قرائت نموده است، و سابقه ندارد كه: پيشتر از أبان و حمزه احدي در قرائات تصنيفي به عمل آورده باشد، به سبب آنكه ذهبي و غير او از كساني كه در طبقات قرّاء چيزي نگاشتهاند همگي تصريح كردهاند بر آنكه اوَّل كس كه در قرائات تصنيف نموده است أبوعُبَيد قاسم بن سلاّم متوفّي در سنة 224 بوده است و شكّ نيست كه أبان بر او تقدّم دارد، زيرا ذهبي در «ميزان»، و سيوطي در «طبقات» تصريح كردهاند كه: او در سنة 141 وفات يافته است. بنابراين، او بر أبوعُبَيد، هشتاد و سه سال مقدّم ميباشد. و همچنين حمزة بن حبيب، چرا كه تنصيص كردهاند كه: وي در سنة هشتاد متولّد گرديد، و در سنة 156 و يا 154، و يا 158، كه اين احتمال اخير غلط است بدورد حيات گفت.
در هر حال، شيعه اوَّلين كساني هستند كه در قرائت تصنيف كردهاند، و اين مطلبي نيست كه بر همچون حافظ ذهبي، و حافظ شام: سيوطي پنهان باشد، ليكن چون آنان خواستهاند از اوَّلين مصَنِّف در قرائات از اهل سنَّت ياد كنند، نه به طور اطلاق، بدان گونه تَمَشِّي نمودهاند.
و از آنان كه در تصنيف در قرائت شيعه بوده و بر أبوعبيد سبقت دارند، جماعتي دگرند، مثل ابنسَعْدَان: أبيجعفر محمد بن سَعدان ضَرير (نابينا)، و مثل أبوجعفر محمّد بن حسن بن أبيسارة رَواسي كوفي استاد كسائي و فرّاء از خواصّ حضرت امام باقر عليهالسّلام، و مثل زيد شهيد، چرا كه او صاحب قرائتي ميباشد از جدّش اميرالمومنين كه آن را عمر بن موسي رَجهي روايت نموده است.
در اوَّل كتاب قرائت زيد گفته است: اين قرائت را من از زيد بن علي بن الحسين ابن علي بن أبيطالب: شنيدهام، و عالمتر به كتاب خدا از ناسخش و منسوخش، و مشكلش و اعرابش از وي نديدهام. و كساني كه در امور گوناگون از مطالب و معاني قرآن تصنيف كردهاند و مقدّم بر همه بودهاند عبارتند از:
أبَانُ بْنُ تَغْلِب كتاب «مَعاني القرآن» را تصنيف كرد، و پيش از او احدي را نيافتم كه چيزي نوشته باشد.
عبدالله بن عبدالرَّحمن أصَمّ مَسْمَعي بَصْري از شيوخ شيعه از اصحاب أبيعبدالله امام صادق عليهالسّلام اولين كسي است كه كتابي در «ناسخ و منسوخ» تدوين كرد، و بعد از وي دارم بن قبيصة بن نَهْشَل بن مجمع أبوالحسن تميمي دارمي از مشايخ صدر اوّل از شيعه بود، و وي عمر كرد تا حضرت امام رضا عليهالسّلام را ادراك كرد و در اواخر قرن دوم رحلت يافت. كتاب «الوُجُوهُ وَ النَّظائر»، و كتاب «النَّاسخُ و المنسوخُ» از اوست. آن دو نفر را نجاشي در ترجمة وي در فهرست أسماء مصنِّفين از شيعه ذكر كرده است. و پس از آن دو، در اين باره حسن بن علي بن فَضَّال كه از اصحاب امام علي بن موسي الرّضا عليهالسّلام بود تصنيف كرد، و او در سنة دويست و بيست و چهار وفات كرد. و ديگر شيخ أعظم احمد بن محمد بن عيسي أشْعَري قمّي از اصحاب امام رضا، و وي حيات داشت تا حضرت امام أبومحمد حسن عسكري را ادراك نمود.
و اوَّلين كس كه در نوادر قرآن تصنيف كرد، علي بن حسين بن فَضَّال يكي از شيوخ شيعه در قرن سوم بود. ابن نديم در «فهرست» گفته است: و كتاب شيخ علي ابن ابراهيم بن هاشم در نوادر قرآن، و وي شيعي بوده است، و كتاب علي بن حسن ابن فَضَّال از شيعه، و كتاب أبونصر (ابونضر - ظ) عيَّاشي از شيعه بوده است - انتهي.
و اوَّلين كس كه در مُتَشَابِهُ الْقُرْآن تصنيف كرده است، حمزة بن حبيب زَيَّات كوفي، از شيعيان ابوعبدالله امام صادق و از اصحاب او بوده است. وي در سنة يكصد و پنجاه و شش در حُلْوان بدرود زندگي گفته است.
و اوَّلين كس كه در مَقْطُوعُ الْقُرْآن و مَوْصُولُهُ تدوين كرده است، شيخ حمزةبن حبيب است، و او را محمد بن اسحق معروف به ابننديم در «فهرست» ذكر كرده است.
و اوَّلين كس كه براي مُصْحَف نقطه گذاري كرد و اعراب داد و آن را از تحريفي كه در اكثر كتب راه يافته است محفوظ داشت، أبُوالاسْوَد دُئَلي بود، و در بعضي از كتب آمده است: شاگرد او يحيي بن يَعْمُر عُدْواني بود، و قول اوَّل أصحّ ميباشد. و هر كدام درست باشد بالاخره فضيلت و برتري از شيعه است. زيرا كه هر دوي آنان به اتّفاق جميع آراء شيعه بودهاند.
و اوّلين كس كه در مَجازُ القُرْآن تصنيف كرد، فَرّاء: يحيي بن زياد متوفّي در سنة دويست و هفت بوده است. وي از أئمّة علم نحو بوده است، و مولي عبدالله أفندي در «رياض العلماء» تنصيص نموده است كه: او از شيعة اماميّه بوده است، و پس از آن گفته است: گفتار سيوطي كه فرّاء ميل به مذهب اعتزال داشته است، شايد ناشي از خلط اكثر علماء جمهور و عامّه ميان اصول شيعه و اصول اعتزال باشد، وگرنه او شيعي امامي است - انتهي.
دربارة مجازات قرآن جماعتي تصنيف كردهاند، و بهترين آنها كتاب «مَجازات القُرْآن» سيد شريف رَضي موسوي برادر سيد مرتضي ميباشد.
و اوَّلين كس كه در مثالهاي قرآن تصنيف نموده است، شيخ جليل محمد بن محمد بن جُنَيد است. ابن نديم در «فهرست» در آخرين تسمية كتب مولَّفة در علوم و معاني مختلفة قرآن بدين عبارت گوياست: «كتابُ الامْثَال» از ابن جُنَيد ميباشد - انتهي. و من برخورد نكردهام به كسي كه قبل از او مثل آن را تصنيف كرده باشد.
و اوّلين كس كه در فضائل قرآن تصنيف كرده است، اُبَيُّ بْنُ كَعْبِ أنْصاري صحابي است. ابننديم در «فهرست» بر آن نصّ دارد. و گويا جلالالدّين سيوطي بر تقدّم اُبَيّ در اين باره اطّلاع پيدا ننموده است، و گفته است: اوَّلين كسي كه در فضائل قرآن تصنيف نموده است، امام محمد بن ادريس شافعي متوفّي در سنة دويست چهار ميباشد - انتهي.
بدان كه سيد علي بن صدرالدّين مَدَني صاحب «سلافة العَصْر»، در كتاب طبقات خود يعني كتاب «الدَّرَجَاتُ الرَّفِيعَةُ في طَبَقاتِ الشِّيعَة» تنصيص بر تشيّع اُبَيّ بْنُ كَعْب دارد. و أدلّه و شواهد بسيار بر تشيّع وي اقامه فرموده است. و من نيز بيشتر از أدلّه و شواهد وي در كتاب أصل: «تأسيس الشِّيعة لعلوم الإسلام» از نزد خود بر آن افزودهام.
و اوَّلين كس كه در أسْباع قرآن[54] (أجزاي آن) كتاب تصنيف كرد، و در حدود و مواضع آيات آن كتاب نگاشت حمزة بن حبيب كوفي زَيّات (روغن فروش و يا روغن گير) بود. وي يكي از قرّاء سبعه از شيعه ميباشد، همچنانكه تنصيص بر اين معني از مشايخ گذشت. كتاب «أسْباع القرآن» و كتاب «حُدُود آيِ الْقُرْآن» را ابن نديم در «فهرست» براي همين حمزة مذكور ذكر نموده است. و من كسي را سراغ ندارم كه بر وي پيشي گرفته باشد.
بازگشت به فهرست
ائمّة علم قرآن كه شيعه بودهاند
عبدالله بن عبَّاس، اوَّلين كس ميباشد كه از شيعه، إملاء تفسير قرآن را كرده است. جميع علماي ما نصّ بر تشيّع او كردهاند، و در احوال وي ترجمة نيكوئي سيّد در كتاب «الدَّرجات الرَّفيعة في طَبَقات الشِّيعة» ذكر كرده است. وي در سنة 67 در طائف وفات يافت، و چون مرگ وي در رسيد گفت:
اللَّهُمَّ إنِّي أتَقَرَّبُ إلَيْكَ بِوَلائي لِعَلِيِّ بْنِ أبِيطَالِبٍ عليهالسّلام. «بار پروردگارا! من حقّاً به ولائي كه از علي بن أبيطالب عليهالسّلام دارم به تو تقرّب ميجويم!»
جابر بنُ عَبْدِاللهِ أنْصاري صحابي و وي از طبقة نخستين از مفسّرين است كه أبوالخير ذكر كرده است. فضل بن شاذان نيشابوري كه از صحابة حضرت امام رضا عليهالسّلام ميباشد گويد: جابر بن عبدالله أنصاريسلاماللهعليه از جمله سابقيني است كه به اميرالمومنين عليّ بن ابيطالب عليهالسّلام بازگشتهاند. و ابنعُقْدَه جائي كه منقطعين به سوي اهل بيت را ذكر كرده است، آورده است. وي در مدينه بعد از سنة هفتاد از هجرت فوت كرد، و نود و چهار سال عمر نمود.
اُبَيُّ بْنُ كَعْب سَيِّد الْقُرَّاء او را از طبقة اوَّلين مفسّرين از صحابه شمردهاند. و همان طور كه دانستي از شيعيان بوده است. ترجمة احوال وي در «الدرجات الرّفيعة في طبقات الشِّيعة» آمده است.
و بعد از اين طبقة صحابه، مفسّرين شيعه كه از تابعين ميباشند عبارتند از:
سعيد بنُ جُبَير أعلم تابعين در تفسير به گواهي قتاده همان طور كه در «إتقان» ذكر كرده است، و گذشت ذكر او و تشيّع او.
يحيي بن يَعْمُر تابِعي أحد أعلام شيعه در علم قرآن. ابن خَلَّكان گفته است: وي يكي از قرّاء بصره بوده است، و عبدالله بن اسحق قرائت را از وي أخذ نموده است. او عالم بود به قرآن كريم، و نحو، و لغات عرب. نحو رااز أبُوالاسْوَد دُئَلي فرا گرفت. و از شيعيان طبقة نخستين بود كه قائل به تفضيل اهل بيت بدون تنقيص ارباب فضل از غيرشان بودهاند - انتهي.
أبو صالح كه مشهور به كنية خود ميباشد. وي شاگرد ابنعباس است در تفسير. نامش ميزان بَصْري تابعي شيعي است. بر تشيّع و وثاقت او شيخ مفيد: محمد بن محمد بن نُعْمان در كتاب «الْكَافِئَةُ فِي إبْطَالِ تَوْبَةِ الْخَاطِئَة» بعد از نقل حديثي از او از ابنعباس گواهي و تنصيص نموده است. أبوصالح بعد از سنة يكصد وفات يافت.
طاووسُ بْنُ كيسان أبوعبدالله يَماني، علم تفسير را از ابن عباس أخذ كرده است. و به طوري كه در «اتقان» آمده است: شيخ احمد بن تيميّه او را از أعلم مردم در علم تفسير شمرده است. ابن قُتَيبه در كتاب «معارف» تصريح به تشيّع او نموده است. در كتاب «معارف» طبع مصر در صفحة 206، ابن قُتَيْبه گويد: شيعه عبارتند از حارث أعْوَر، و صَعْصَعَةُ بْنُ صُوحان،و أصْبَغُ بْنُ نُبَاتَه،و عَطِيَّة عَوْفي،و طاووس، و أعْمَش- انتهي.
طاووس در مكّه سنة يكصد و شش وفات كرد، و از منقطعين به امام علي بن الحسين عليهماالسلام بود.
أعْمَش كوفي: سليمانُ بْنُ مَهْرَان أبومحمد أسدي، و گذشت كه ابنقتيبه، و شهرستاني، نصّ بر تشيّع او نموده بودند، و از علماء ما شيخ شهيد ثاني زين الدّين در حاشية «خلاصه»، و محقّق بهبهاني در «تعليقه»، و ميرزا محمد باقر داماد در «رَواشِح» تصريح بدين مطلب دارند.
سعيد بن مُسَيِّب از اميرالمومنين عليهالسّلام و ابن عباس أخذ نموده است. او دستپروردة اميرالمومنين عليهالسّلام ميباشد. هميشه با آنحضرت مصاحبت داشته ومفارقت نمينمود و در تمام جنگهايش حضور داشت. و همان طور كه در جزء ثالث كتاب «قربالاءسناد» حِمْيَري وارد است: حضرت امام صادق و امام رضاعليهماالسلام بر تشيّع وي تنصيص نمودهاند. او امام قُرّاء در مدينه بود.
از ابنمدايني نقل شده است كه گفته است: من در ميان تابعين به گسترش علم او احدي را نميشناسم. بعد از سنة نود در هنگامي كه عمرش به هشتاد سال ميرسيد بدرود حيات گفت.
أبوعبدالرَّحمن سُلَمي شيخ قرائت عاصِم است. ابن قُتَيْبه گويد: او از اصحاب علي عليهالسّلام بوده است. و از استادان و معلّمان قرائت قرآن بود، و فقه را از او أخذ ميكردهاند.
و من ميگويم: ابو عبدالرَّحمن سُلَمي قرآن را بر اميرالمومنين عليهالسّلام خوانده است و از او تعليم يافته است، به طوري كه در «مجمع البيان» طبرسي وارد ميباشد. و شيخ بَرْقي در كتاب «رجال»، او را از خواصّ علي بن أبيطالب عليهالسّلام در ميان طائفة مُضَر دانسته است. مرگش بعد از سنة هفتاد بود.
سُدِّي كبير صاحب تفسيري كه ذكرش گذشت.[55]
محمد بن سائب بن بِشر كَلْبي صاحب تفسيري كه ذكرش أيضاً گذشت.
حُمْرَان بنُ أعْيَن، برادر زُرَارَة بْن أعْين كوفي مولي آلشيبان از أئمّة قرآن ميباشد. وي از حضرت امام زين العابدين و حضرت امام باقر عليهماالسلام اخذ كرده است، و پس از سنة صد رحلت يافت.
أبَانُ بنُ تَغْلِب كه ذكرش گذشت، و در هر فنّي جلودار و معلّم بود. وي قرائت قرآن را از أعْمَش كه وي از اصحاب امام سجّاد: علي بن الحسين، و امام باقر عليهماالسلامبود اخذ كرده است. وفاتش در سنة 141 ميباشد.
عاصم بن بهدلَة يكي از قرّاء سَبْعه ميباشد كه قرآن را بر أبو عبدالرّحمن سُلَمي قاري، و او بر اميرالمومنين عليهالسّلام قرائت نموده است. و بدين جهت است كه قرائت عاصِم در نزد علماي ما محبوبترين قرائتها به حساب ميآيد. بر تشيّع او شيخ عبدالجليل رازي متوفّي در سنة 556 در كتاب خود: «نَقْضُ الْفَضَائح» تنصيص كرده است، و تصريح كرده است كه او مقتداي شيعه بوده است.
عاصم در سنة يكصد وبيست و هشت در كوفه وفات كرد، و بعضي گفتهاند: در سماوَه در حالي كه ارادة رفتن به شام را داشت رحلت نمود، و در آنجا مدفون گرديد. وي مانند أعْمَش نابينا بود، و بر تشيّع وي قاضي نورالله مرعشي در «مجالس المومنين» تصريح كرده است.
اين جماعت را كه ذكر كرديم در طبقات صحابه و تابعين، از استادان قرآن بهشمار ميآيند.
و امّا پس از اين طبقه كه تابعين تابعين ميباشد، اهمِّ آنها عبارتند از:
أبو حَمْزَة ثُمالي: ثَابِتُ بنُ دينَار شيخ شيعه در كوفه. ابننديم در «فهرست» خود گويد: كتاب تفسير أبيحمزة ثُمالي. وي از اصحاب امام علي بن الحسين، و از نجباء و ثِقات بوده است، و با امام محمد باقر أبوجعفر مصاحبت داشته است- انتهي. أبوحمزه در سنة يكصد و پنجاه رحلت نمود.
أبوبصير يحيي بن قاسم أسدي مُقَدَّم در فقه و تفسير بوده، و داراي مصنَّف معروفي بوده است. نجاشي او را ذكر كرده است، و اسناد روايتي خود را به تفسير وي متّصل ساخته است. أبو بصير در زمان حيات حضرت امام صادق عليهالسّلام بدرود زندگي گفت. و رحلت آن حضرت در سنة 148 ميباشد.
بَطائني: علي بن سالم معروف به ابن أبي حمزة أبوالحسن كوفي مولي أنصار. او داراي كتاب تفسير قرآن ميباشد. و در آن كتاب از امام ابوعبداللهصادق و امام ابوالحسن موسي كاظم، و أبو بصيري كه ذكرش گذشت روايت ميكند.
حَصِينُ بنُ مُخارق: أبوجُنادَة سَلُولي. ابن نديم گفته است: وي از شيعيان متقدّمين ميباشد، و داراي كتاب «تفسير»، و كتاب «جامع العلوم»، است - انتهي. نجاشي وي را ذكر كرده است، و كتاب «تفسير»، و «قرائات»، و كتاب كبيري را از وي شمرده است.
كِسائي يكي از قاريان هفتگانه است. اموري در وي گرد آمده است: او در علم نحو عالمترين مردم، و در شناخت قرآن و غريب لغات از أوحدي مردم به شمار ميرفت. ايراني الاصل، و زادگاهش خاك عراق بوده است. من نام او را و دلائل تشيّع او را در كتاب «تأسيس الشيعة لعلوم الاسلام» ذكر كردهام. وي در ري، و يا در طوس،در هنگامي كه در مصاحبت هارونالرَّشيد بود در سنة189، و يا در سنة183، و يا در سنة 185، و يا در سنة 193، كه أصحّ اين تواريخ نخستين آنهاست بمرد.
و بعد از اين طبقه، طبقة ديگر ميباشند. در اينجا مرحوم صدر مفصَّلاً ترجمة احوال آنان و تصنيف و تدوينشان را در علوم مختلفة قرآن از شيعيان، از ابنسَعْدان ضَرير: أبو جعفر محمد بن سَعدان بن مُبَارك كوفي، تا نُعْماني صاحب تفسير معروف، و محمد بن عباس بن علي بن مَرْوان معروف به ابنحَجَّام يكايكشان را ذكر مينمايد، و سپس ميفرمايد: و از اين به بعد كساني كه در علوم متنوّعه و مختلفة قرآن تصنيف كردهاند، جماعتي هستند كه از ايشان است:
محمد بن حسن شَيْبان، شيخ شيخ مفيد. وي كتاب «نهج البيان عن كشف مَعاني القرآن» را تدوين كرد، و تعداد علوم واردة در قرآن را به شصت نوع تقسيم كرد. اين كتاب را به نام مُسْتَنْصِر خليفة عباسي تصنيف نمود، و سيدمرتضي در كتاب «محكم و متشابه» خود از اين كتاب نقل ميكند.
و شيخ مفيد: محمد بن محمد بن نُعْمَان، معروف در عصر خودش به ابْنُ الْمُعَلِّم. او شيخ شيعه و صاحب كرسي بود. داراي مصنَّفاتي ميباشد كه در فهرست مُصَنَّفاتش مذكور است. از جمله كتاب «الْبَيَانُ فِي أنْوَاعِ عُلُوم الْقُرْآن». در محرّم از سنة چهار صد و نه ارتحال نمود. اين مطلب را از شيخ مفيد، ما از خطيب در «تاريخ بغداد» نقل نموديم.
و محمد بن احمد بن ابراهيم بن سليم أبيالفَضْل صَوْلي جُعْفي كوفي. معروف به صابُوني صاحب كتاب «الْفَاخِرُ فِي اللُّغَة» داراي كتاب تفسيري است به نام «مَعَانِي تَفْسيرِ الْقُرْآنِ وَ تَسْمِيَةُ أصْنَافِ كَلاَمِهِ الْمَجِيد». وي از مشايخ اصحاب ما شيعة اماميّه ميباشد. در مصر سكونت گزيد، و همانجا در سنة سيصد رحلت نمود.
اوَّلين تفسيري كه تدوين شده و جامع جميع انواع علوم قرآن بوده است، عبارت است از: كتاب «الرَّغيبُ فِي عُلُوم القُرآن» و آن تصنيف أبوعبدالله محمد بن عُمَر واقِدي ميباشد. ابن نديم نصّ بر تشيّع او كرده است.[56]
پس از آن كتاب «التِّبْيَانُ الْجَامِعُ لِكُلِّ عُلُوم القُرآن» در ده مجلّد بزرگ تصنيف شيخ الطَّائفة: أبوجعفر محمد بن الحسن بن علي طوسي شيخ شيعه، تولّدش در سنة 385، و در نجف اشرف در سنة 460 رحلت يافت. در ابتداي تفسيرش گفته است: او اوَّلين كسي است كه آن را جمع كرده است.
و كتاب «حقايق التَّنْزِيلِ و دَقَايِقُ التَّأوِيلِ»، و آن در ضخامت و كبر حجم همچون «تفسير تبيان» ميباشد. مُصَنِّف آن سيد شريف رضي برادر سيد مرتضي است. در اين تفسير از غرائب قرآن، و عجائبش، و خفايايش، و غوامضش پرده برداشته، و مشكلات اسرار و دقايق اخبارش را واضح و مبيَّن نموده است.. در حقايق آن تحقيق به عمل آورده، و در تأويلات آن دقت نموده است. به طوري كه كسي در اين گونه تعبير و تفسير بر وي سبقت نگرفته است، و طائر بلند پرواز انديشة احدي به اطراف آن حريم منيع پرواز نتوان نمود. وليكن جامع جميع علوم قرآن نيست.
سيد رضي داراي كتابي ميباشد به نام «الْمُتَشَابِهُ فِي الْقُرْآن»، و كتابي به نام «مَجَازات القرآن». بايد دانست كه: عمر او از چهل و هفت سال تجاوز نكرد و در سنة 406 ارتحال يافت.
و تفسير «رَوْضُالْجِنَانِ وَ رَوْحُ الْجَنَانِ في تفسيرالقرآن»، در بيست جزء، تصنيف شيخ امام مقتداي شيعه: أبوالفتوح رازي حسين بن علي بن محمد بن احمد خُزاعي رازي نيشابوري ميباشد. وي پس از قرن پنجم بدرود حيات گفت. و اين جامعِ تفسيري از جامع «تبيان» شيخ طوسي متأخّر است.
و كتاب «مجمع البيان في علوم القرآن» در ده جزء تصنيف شيخ امين الدّين أبوعلي: فَضْلُ بْنُ حَسَنِ بنِ فَضْلِ طبرسي متوفَّي در سنة پانصد و چهل ميباشد. جامعي است كه شامل تمام آنچه نياوردهاند ميباشد، وليكن خود در اوّل تفسير تصريح كرده است كه در آن، عيال و ريزهخوار «تبيان» شيخ طوسي 1 ميباشد.
و «خُلاَصَةُ التَّفاسير» در بيست جلد تصنيف شيخ قطب الدِّين راوَنْدي است، كه مشحون است از حقايق و دقايق، و از بهترين تفاسير متأخّرة از شيخ أبوجعفر طوسي محسوب ميشود.[57]
بازگشت به فهرست
تقدم شيعه در علم حديث
آنچه گفته شد، تقدّم شيعه در جميع علوم قرآني از تفسير و غيره بود. و اما دربارة تقدّمشان در علوم مربوطة به حديث و روايت، پس از آنكه اوَّلين جمعكنندگان حديث را يكايك ميشمرد، و آناني را كه تبويب أبواب نمودهاند، و در عناوين جداگانه روايات را گردآوردهاند، و پس از آنكه مبتكرين و مدوِّنين از آثار را از صنف كِبار صحابه و تابعين و تابعينِ تابعين تا برسد به جميع مدوِّنين آن در أثناء قرن دوم، و پس از آنان در قرن سوم ميشمرد، مطلب را ميرساند به ذكر بعضي از متأخّرين از آنها از أئمّة علم حديث و أرباب جوامع كبار كه تا امروز در احكام شريعت مرجع شيعه بودهاند، و ميفرمايد:
بدان: محمدين ثَلاث (سه نفر محمد نام) كه در پيشين بودهاند، ايشانند صاحبان جوامع أربع شيعه كه عبارتند از:
1- أبوجعفر محمد بن يعقوب كُلَيني صاحب كتاب «كافي» متوفّي در سنة سيصد و بيست و هشت. وي در اين كتاب شانزده هزار و نود و نه (16099) حديث را با إسناد آنها روايت كرده است.
2- محمد بن علي بن الحسين بن موسي بن بابويه قمّي متوفّي در سنة سيصد و هشتاد و يك (381). وي به أبو جعفر صَدُوق معروف ميباشد. او چهار صد جلد كتاب در علم حديث تصنيف كرد كه أجلّ آنها «كتاب مَنْ لاْيَحْضُرُهُ الفقيهُ» است، و احاديث آن نه هزار و چهل و چهار (9044) است در احكام و سنن.
3- محمد بن الحسن طوسي شيخ الطّائفة صاحب كتاب «تهذيب الاحكام». وي آن را بر سيصد و نود و سه باب تقسيم و تبويب نموده است، و در آن سيزده هزار و پانصد و نود (13590) خبر گرد آورده است. و كتابي دگر به اسم «اسْتِبْصار» كه حاوي نهصد و بيست باب ميباشد و در آن پنجهزار و پانصد و يازده (5511) خبر جمع گرديده است. اين كتب اربعة شيعه است كه مُتَّكا و مُعْتَمَد و مرجع شيعه ميباشد.
از آنها متأخّرتر محمدين ثَلاَث (سه نفر محمد نام) دگر، ارباب جوامع كبارند:
1- محمد الباقر بن محمد التَّقِي معروف به مَجْلِسي مولِّف «بحارالانوار في أحاديث الْمَرْويَّةِ عن النَّبِيِّ صلياللهعليهوآلهوسلّم و الائمَّةِ مِنْ آلِهِ الاطْهَار» در بيست و شش جلد ضخيم، و مدار شيعه بر گرد اين آسيا دوران ميكند، چرا كه در جوامع حديث از آن كاملتر وجود ندارد. علاّمة نوري كتابي در احوال علاّمة مجلسي نگاشته و آن را «الفَيْضُ القُدْسِيُّ فِي أحْوَالِ المجلسي» نام نهاده است و با «بحارالانوار» مكرّراً در ايران به طبع رسيده است.
2- محمد بن مرتضي بن محمود مَدْعُوّبه محسن كاشاني شيخ محدّث علاّمة متبحّر در معقول و منقول مُلَقَّب به فَيْض. وي داراي كتاب «الوَافِي في علم الحديث» در چهارده جزء، هر جزئي كتابي است عليحده. در اين كتاب، احاديث مذكوره در كتب أربعه را كه در اصول و فروع و سنن و احكام ميباشد، در يك جا گرد آورده است. او داراي دويست مُصَنَّف در فنون علم است. هشتاد و چهار سال عمر كرد، و در سنة 1091 وفات يافت.
3- محمد بن الحسن حُرّ شامِي عامِلي مَشْغَري شيخ الشُّيوخ در حديث ميباشد. صاحب كتاب «تفصيل وسائل الشِّيعة الي تحصيل أحاديث الشَّريعة»[58] بر ترتيب كتب فقهيّه. اين كتاب از نافعترين جوامع حديث شيعه است كه آن را از هشتاد كتاب كه در نزد وي موجود بوده است، و از هفتاد كتاب ديگر با واسطه نقل كرده است. اين كتاب مكرّراً در ايران به حِلْية طبع آراسته گرديده است، و آسياي شيعه امروز بر حول آن در چرخش ميباشد. شيخ حرّ در شهر رجب از سنة 1033 متولّد گرديد و در طوس از بلاد خراسان در سنة 1104 ارتحال يافته است.
علاّمه ثقةُ الإسلام حسين بن علاّمة نوري آنچه را كه از صاحب «وسائل» فوت شده بود، بر طبق همان ابواب وسائل جمع كرده، و به نام «مُسْتَدْرَك الوسَائل و مُسْتَنْبَطُ المسائل» ناميده است، از جهت حجم و ضخامت به قدر خود كتاب وسائلميباشد. اين كتاب أعظم مُصَنَّف در احاديث مذهب به شمار ميآيد، و در سنة 1319 از آن فارغ گرديده است، و در غَريّ (نجف اشرف)در بيست و هشتم جماديالا´خرة سنة يكهزار و سيصد و بيست رحلت نموده است.
شيعه نيز داراي جوامع كبار ديگري نيز هست كه أعلام محدّثين أخيار به رشتة تصنيف كشيدهاند، همچون «عَوَالِم» كه در يكصد مجلّد در حديث است. مصنِّف آن شيخ محدِّث متبحِّر بارِع: مَوْلي عبدالله بن نورالله بَحْرَاني معاصر علاّمة مجلسي صاحب «بحار الانوار» ميباشد.
و همچون كتاب «شرح الاسْتِبْصَار في أحَاديث الائمّة الاطهار» در بسياري از مجلّدات كبيره به قدر حجم «بحارالانوار» تصنيف شيخ محقّق شيخ قاسم بن محمد ابن جواد معروف به ابن الوندي، و به فقيه كاظمي معاصر شيخ محمد بن حسن حرّ صاحب «وسائل» ميباشد.
اين مرد از رجالي است كه از مكتب جَدِّ ما علاَّمه سيد نورالدّين برادر سيد محمَّد صاحب «مَدَارِك» تخريج شدهاند.
و همچون «جامعُ الاخْبار في إيضاح الاسْتِبْصار». آن جامع كبيري است كه مشتمل بر مجلّدات كثيرهاي ميباشد، تصنيف شيخ علاّمة فقيه: عبداللَّطيف بن علي بن احمد بن أبيجامع حارثي همْدَاني شامي عامِلي. وي به دست شيخ محقّق موسّس مُتْقِن حسن أبي منصور ابن الشَّهيد شيخ زين الدّين عاملي صاحب «معالم» و «منتقي الجُمَان» از علماء قرن دهم تربيت يافته و تخريج گرديده است.
و همچون جامع كبير مسَمَّي به «شِفَا فِي حديث آل الْمُصْطَفَي» كه مشتمل بر مجلّداتي است، تصنيف شيخ متضلّع در حديث: محمدالرِّضا بن شيخ فقيه عبداللَّطيف تبريزي كه در سنة 1158 از تدوين آن فارغ شده است.
و همچون «جامعُ الاحكام» در بيست و پنج مجلد بزرگ از مصنَّفات سيد علاّمه: عبدالله بن سيّد محمدرضا شُبَّري كاظمي. وي از مشايخ شيعه در عصر خود، و يكي از مصنِّفين در روزگار خود بوده است. پس از علاّمة مجلسي در كثرت تصنيف، نظير وي نيامده است. او در سنة 1242 در شهر كاظمين بدرود حيات گفت.
بازگشت به فهرست
تقدم شيعه در علم رجال
تقدم شيعه در علم درايه
و اوّلين مُدَوِّن در علم دراية حديث و تنويع آن به أنواعي، كه در اين علم نيز تقدّم با شيعه بوده است، أبوعبدالله حاكِم نيشابوري مشهور ميباشد، كه در سنة چهار صد و پنج وفات كرد، و كتابي در پنج مجلَّد تصنيف كرد و نامش را «معرفةُ علوم الحديث» نهاد. او حديث را بر پنجاه نوع تقسيم نمود. و بر تقدّم وي در اين علم صاحب «كشف الظُّنون» تصريح كرده است، و گفته است: اوَّلين متصدّي اين علم حاكم بوده است، و پس از وي ابن الصَّلاح از او پيروي كرد.
و پس از حاكم جماعتي از شيوخ شيعه در علم دراية حديث تدوين كردند، نظير سيد جمالالدّين احمد بن طاوس صاحب كمالات و فضائل. و اوست وضع كننده و مبتكر اصطلاح جديد براي اماميّه در تقسيم حديث به اقسام چهارگانه: صَحيح، حَسَن، مُوَثَّق، ضَعيف.
تقدم شيعه در علم رجال
و اوَّلين كسي كه در علم رِجال حديث و احوال راويان بحث نموده است، عبارت ميباشد از:
أبوعبدالله محمد بن خالِد بَرْقي قمّي. وي از اصحاب امام موسي بن جعفر كاظم عليهالسّلام بوده است به طوري كه از كتاب «رجال» شيخ أبوجعفر طوسي به دست ميآيد. و تصنيف او را در علم رجال، أبوالفرج: ابننديم در «فهرست» در اوَّل فن خامس در أخبار فقهاء شيعه از مقالة ششم ذكر كرده است.
ابن نديم گويد: او صاحب كتابهائي است از جمله «كتاب الْعَوِيص»، «كتاب التَّبْصِرة»، «كتاب الرِّجال». در آن كتاب نام كساني را كه از اميرالمومنين عليهالسّلام روايت كردهاند ميبرد - انتهي.
سپس ابومحمد: عبدالله بنجَبَلَة بنحَيَّان بنأبْحُر كِنَاني كتاب «رجال» را تصنيف كرده است. و در سنة دويست و نوزده با طيّ عمر طولاني بدرود زندگي گفته است.
سيوطي در كتاب «الاوائل» آورده است كه: اوَّلين كس كه در علم رجال سخن به ميان آورده است عبارت ميباشد از شُعْبَه و او متأخّر است از ابنجَبَلَة. چون شُعْبَه در سنة دويست و شصت (260) وفات كرده است. بلكه از رجال شيعه غير از ابنجَبَلَه كه بر وي تقدّم دارند، أبوجعفريَقْطيني ازاصحاب امام جواد:محمدبنعلي[59] الرِّضا عليهماالسّلام است كه او بهطوري كه در فهرستنجاشي و فهرستابننديم وارد است كتاب «رجال» تصنيف نموده است. و أيضاً شيخ محمد بن خالد برقي. او از صحابة امام موسي بن جعفر، و امام رضا: بوده است، و حيات داشته است تا عصر امام ابوجعفر محمد بن رضا عليهماالسّلام را ادراك كرده است، و كتابش در دست ماست.
او در اين كتاب راوياني را كه از اميرالمومنين و أئمّة بعد از ايشان: روايت كردهاند ذكر نموده است. و در اين كتاب همانند كتب مذكورة در اين باره، جرح و تعديل وجود دارد.[60]
بازگشت به فهرست
تقدم شيعه در علم فقه
آية الله سيد حسن صدر پس از اين بحث وارد در بحث اوّلين مصنَّف در طبقات راويان ميگردند، و اوَّلين مصنَّف آن را شيعه، و أبوعبدالله محمد بن عُمَر واقِدي ميدانند. و سپس فصلي در تقدّم شيعه در علم فقه گشوده، و اوَّلين مصنِّف آن را علي بن أبي رافِع غلام رسول الله صلياللهعليهوآلهوسلّم ميشمرند، و اضافه ميكنند كه نجاشي پس از توصيف اين تدوين ميگويد: شيعه اين كتاب را معظَّم به شمار ميآوردند.
آنگاه ميگويند: عليهذا اوَّلين مصنِّف در فقه از شيعه، علي بن أبي رافِع بوده است. و بنابراين مراد سيوطي كه اوَّلين مصنَّف را در فِقْه، أبوحَنِيفه شمرده است، از اهل سنَّت ميباشد. به علّت آنكه تصنيف عليبن أبيرافِع در علم فقه در عصر اميرالمومنين عليهالسّلام بوده و مدّت طويلي قبل از تولّد أبوحنيفه بوده است
اسامي فقهاي شيعه از اصحاب ائمّه
سپس بحثي را در تعيين مشاهير فقهاء از شيعه در صدر اوَّل منعقد ميكنند، و نامشان را طبق تسميه و معرّفي شيخ أبوعمرو كَشِّي در كتاب خود معروف به «رجال كشّي» كه معاصر با أبوجعفر كليني از علماء قرن سوم ميباشد چنين ذكر نمودهاند:
أسامي فقهاء از اصحاب حضرت أبو جعفر و أبو عبدالله عليهماالسّلام:
عِصابة شيعه (جماعتي از اركان كه كلامشان براي بقيّه حجّت است) اتّفاق و اجماع نمودهاند بر كساني كه جزو پيشينيان از اصحاب حضرت امام محمد باقر و امام جعفر صادق عليهماالسّلام به شمار ميآيند كه گفتار و روايتشان مقبول، و فقه و فتوايشان مُمْضَي و پسنديده، و رواياتي كه با سند صحيح از ايشان به ما رسيده است صحيح به طور مطلق ميباشد، و از ايشان به بعد تا امام عليهالسّلام نياز به فحص نيست. زيرا خود روايت آنها در حكم روايت امام است به واسطة وثوقي كه به اخبار و احاديثشان دارند و گفتهاند:
فقيهترينِ اوَّلين شش نفرند: زُرَارَه[61]، و مَعْروف بن خَرَّبُوذ، و بُرَيْد، و أبُوبَصي أسَدي، و فُضَيْل بن يَسَار، و محمد بن مُسْلِم طائفي.
گفتهاند: فقيهترين اين شش نفر، زُرَاره ميباشد، و بعضي به جاي أبوبصير أسدي، أبو بصير مرادي ضبط كردهاند، و وي لَيْثُ بنُ بَخْتَري ميباشد.
سپس كشِّي گويد: اسامي فقهاء از اصحاب حضرت أبو عبدالله عليهالسّلام:
عصابة شيعه اتّفاق و اجماع نمودهاند بر تصحيح رواياتي كه با سند صحيح از آنان به ما رسيده است و تصديق گفتارشان را در جميع اقوال نموده، و اقرار و اعتراف به فقه ايشان كردهاند. و آنها از جهت مقام و منزلت پائينتر از آن شش نفري هستند كه ما آنان را شمرديم و نامشان را ذكر نموديم، و ايشان نيز شش نفر هستند:
جَمِيلُ بن دُرَّاج، و عبدالله بن مُسْكَان، و عبدالله بن بُكَيْر، و حَمَّاد بن عِيسي، و حَمَّاد بن عثمان، و أبَان بن عثمان.
گفتهاند: أبواسحق فقيه كه ثَعْلَبَة بن مَيْمون است چنان ميداند كه: فقيهترين اين دسته، جميل بن درَّاج ميباشد، و اين جماعت اصحاب جوان حضرت امام صادقند.
سپس كشِّيگويد: أسامي فقهاء از اصحاب حضرت ابوابراهيم و أبوالحسن عليهماالسّلام:
عصابة شيعه اتّفاق و اجماع نمودهاند بر تَصْحِيح مَا يَصِّحُ عنهم و تصديقهم و الاءقرار لهم بالفقه و العِلْم. و ايشان همچنين شش نفر ديگرند كه مقام و منزلتشان پائينتر از اين شش نفر اخير: اصحاب خصوص حضرت امام صادق عليهالسّلام هستند كه بر شمرديم. از ايشان است:
يونس بن عبدالرَّحمن، و صَفْوَان بن يحْيَي بَيَّاع سابِري (سابوري فروش: نوعي پارچة نازك) و محمد بن أبيعُمَيْر، و عبدالله بن مُغِيرَه، و حسن بن محبوب، و أحمد ابن محمد بن ابينَصْر، و بعضي به جاي حسن بن محبوب، حسن بن علي بن فضَّال، و فُضَالَة بن أيُّوب گفتهاند، وبعضي به جاي فُضَالَة، عثمان بن عيسي را شمردهاند.
و فقيهترين ايشان يونس بن عبدالرَّحمن، و صَفْوان بن يَحْيي هستند - انتهي كلام كشّي.
بازگشت به فهرست
تقدم شيعه در علم كلام
أوَّلين كسي كه علم كلام را تصنيف و تدوين كرد، عيسي بن رَوْضَه إمَامي تابعي بوده است. وي در باب امامت تصنيف نمود، و عمرش باقي بود تا عصر أبوجعفر منصور دوانيقي، و از خواصّ او گرديد. چون او مَوْلَي بنيهاشم ميباشد.[62] اوست كه باب بحث را گشود و نقاب از چهرهاش برگرفت. احمد بن أبي طاهر در كتاب «تاريخ بغداد» كتاب او را ذكر كرده است، و توصيف آن را نموده است. و همان طور كه در فهرست كتاب نجاشي مذكور است، او خودش كتاب را ديده است.
پس از او ابوهاشم ابن محمد بن علي بن أبي طالب عليهالسّلام كتابهائي را در علم كلام تصنيف كرد، و از أعيان شيعه او اوَّلين موسّس علم كلام است. چون وفاتش دررسيد آن كتب را به محمد بن علي بن عبدالله بن عبّاس هاشمي تابعي تسليم كرد، و شيعه را به او گرايش داد همان طور كه در كتاب «معارف» ابن قُتَيْبَه مذكور ميباشد. بنابراين، اين دو نفر تقدّم دارند بر أبوحُذَيْفَه: واصِل بن عَطَاء معتزلي كه سيوطي او را اوّلين مصنّف علم كلام ذكر كرده است.
و اوَّلين مناظره كننده در تشيُّع از اماميّه أبوذر غفاري ميباشد.
أبو عثمان جاحظ گويد: اوّلين مناظره كننده در تشيّع كُمَيْت بن زَيْد شاعر بوده است كه راجع به آن حجَّتهائي را اقامه كرد. و اگر وي نبود، وجوه احتجاج و استدلال بر حقّانيّت أئمّه شناخته نميشد. من ميگويم: أبوذرّ غفاري صحابي 2 بر كُمَيْت مقدّم ميباشد. أبوذرّ مدتي در دمشق اقامت كرد، و دعوت خود را به تشيّع منتشر مينمود، و مذهب و آرائش را پخش ميكرد، و نظري جز تشيّع علوي نداشت. جمعي در خود شام دعوتش را پذيرفتند، و ندايش را قبول كردند، پس از شام به صرفند مسافرت كرد، و به ميس رفت. و اين دو ناحيه، از اطراف و توابع شام ميباشند از قراء جبل عامِل. ايشان را نيز به تشيّع دعوت نمود و پذيرفتند. بلكه در كتاب «أمَلُ الآمِل» اينطور مذكور است كه: چون ابوذر را به شام تبعيد نمودند، چند روزي كه درنگ كرد، جماعت كثيري به تشيّع گرويدند، در اين حال معاويه او را به قراء اطراف اخراج كرد، و أبوذر به جبل عامِل رسيد. و اهل جبل عامِل از آن روز تشيّع را اختيار كردند.
و اوّلين طبقه از مشاهير أئمَّة علم كلام از شيعيان، در طبقة نخستين كُمَيْل بن زياد نزيل كوفه بود. وي از دست پروردگان مدرسة اميرالمومنين عليهالسّلام در علوم ميباشد. حضرت به او خبر داد كه حَجَّاج او را ميكشد. و حَجَّاج او را در كوفه تقريباً در سنة هشتاد و سه بكشت.
سُلَيْم بن قَيْس هِلاَلي تابِعي. حجّاج با شدّتي هر چه تمامتر او را طلب كرد تا به قتل برساند، ليكن به وي دست نيافت. و سُلَيْم در ايَّام حَجَّاج بمرد. سُلَيْم از خواص اميرالمومنين عليهالسّلام بود.
حارث أعْوَر هَمْداني صاحب مناظرات در اصول ميباشد. وي از شاگردان مكتب اميرالمومنين عليهالسّلام ميباشد، و در سنة 65 وفات كرد.
جابر بن يزيد بن حارث جُعْفي: أبوعبدالله كوفي متبحّر در اصول و ساير فنون علوم دين. وي از شاگردان و دستپروردگان حضرت امام محمد باقر عليهالسّلام ميباشد.
و بعد از اين طبقه، در طبقة پسين، جهابذه و استاداني در علم كلام به ظهور رسيدند مثل قَيْس بن ماصِر. علم كلام را از حضرت امام زين العابدين علي بن الحسين عليهالسّلام بياموخت.
و حضرت امام صادق عليهالسّلام بر حَذَاقَتِ وي گواهي دادهاند و گفتهاند: أنْتَ وَالاحْوَلُ قَفَّازَانِ حَاذِقَانِ! «تو با احْوَل در بحث، پَرِش داريد و حاذق هستيد.»
و أحْوَل عبارت است از أبوجعفر محمد بن علي بن نُعْمان بن أبيطريفة بَجَلي[63] دكّان أحْوَل در محلّي بود در شهر كوفه كه بدان طَاقُ الْمَحَامِل ميگفتهاند.
چون دراهم و دنانير درست و نادرست را نزد او ميآوردند، فوراً آن مغشوش را جدا ميكرد و پس ميداد و آن صحيح و بدون غِلّ را مشخّص ميساخت. و چون امتحان ميكردند، ميديدند گفتار أحْوَل محض صواب بوده است، لهذا از شدّت مهارت و استادي به او شَيْطَانُ الطَّاق ميگفتند.
او هم علم كلام را از حضرت امام زين العابدين عليهالسّلام بياموخت و كتاب «إفْعَلْ لاَتَفْعَلْ»، و كتاب احتجاج بر امامت اميرالمومنين عليهالسّلام و كتاب «الكلام علي الخوارج» و كتاب مجالست خود را با أبوحنيفه، و مُرْجِئَه، و كتاب «المعرفة»، و كتاب «ردّ بر معتزله» را تدوين كرد.
و حُمْران بن أعْين برادر زرارة بن أعْيَن. علم كلام را از حضرت امام زين العابدين عليهالسّلام بياموخت.
و هشام بن سالم كه از مشايخ شيعه در علم كلام ميباشد.
و يونس بن يعقوب ماهِر در علم كلام. حضرت امام جعفر صادق عليهالسّلام به او فرمودند: تَجْرِي بِالْكَلاَمِ عَلَي الاثَرِ فَتُصِيبُ! «چون كلام را طبق شواهد ميآوري، به منظور خود ميرسي!»
و فَضَّال بن حسن بن فَضَّال كوفي متكلّم مشهور ميباشد. با احدي از مخالفين مناظره نكرد مگر آنكه حجّت او را بريد. و سيد مرتضي در كتاب «الْفُصُول الْمُخْتَارة»[64] بعضي از مناظرات او را با دشمنان حكايت نموده است. تمام اين افرادي كه برشمرديم در عصر واحدي بودهاند، و در أثناء قرن دوم رحلت كردهاند.
و پس از اين طبقه، طبقة ديگري در علم كلام به ظهور پيوستند:
هِشام بن حَكَم[65] كه حضرت امام صادق عليهالسّلام دربارة او فرمودهاند: هَذَا نَاصِرُنَا بِقَلْبِهِ وَ لِسَانِهِ وَ يَدِهِ! «اين است ناصر ما با قلبش و زبانش و دستش!»
هشام با جميع فرقهها مناظره كرد، و همه را مُفْحَم و منكوب ساخت. و نشستهائي و مجالسي با مخالفان و دشمنان داشته است. وي در علم كلام تصنيف نمود. از شدّت صَوْلَت و عُلُوِّ منزلت او، مردم بر او رشگ بردند و او را به عقائد و مقالات فاسده رَمْي كردند، در صورتي كه او بريء ميباشد از آن عقائد و مقالات و از هر فاسدي. وي در سنة 179 ارتحال يافت.
پس از هشام، سَكَّاك محمد بن خَليل أبوجعفر بغدادي از اصحاب هشام بن حَكَم و شاگرد اوست. علم كلام را از او أخذ نموده است. وي نيز داراي كتابهائي است.
و أبومالِك ضَحَّاك حَضْرمي مقتدا و پيشوائي است در كلام. و يكي از أعلام تشيّع است و محضر حضرت امام صادق و امام كاظم عليهماالسّلام را ادراك نموده است.
و از اين طبقه از متكلّمين هستند آل نوبخت. ابننديم در «فهرست» گويد: آلنَوبخت معروفند به ولايت علي بن أبيطالب و فرزندانش. در «رياض العلماء» گفته است: بَنونَوْبَخت طائفة معروفي هستند از متكلّمين علماء شيعه.
و من ميگويم: نوبخت مردي است فارسي الاصل در علوم پيشينيان فاضل و استاد. به واسطة حذاقتش در اقتران كواكِب، مصاحبت منصور دوانيقي را مينمود. و چون از صحبت ناتوان آمد، پسرش: أبوسَهْل كه نامش همان كنية او ميباشد، به جاي او نشست. و براي او پسري به نام فَضْل بن أبيسَهْل بن نوبخت نشأت گرفت كه در علم و فضل گوي سبقت از همگنان بربود به طوري كه بعضي از فضلاء اصحاب ما وي را به هُوَ الفيلسوف المتكلّم الحَكيم المتألِّه وَحِيدٌ في علوم الاوَائل كَانَ مِنْ أرْكَان الدَّهْر ستوده و تعريف كردهاند.
او كتب فلسفه و حكمت اشراقيّة نخستين پهلوييّن را از فارسي به عربي ترجمه كرد، و در أنواع علم حكمت تصنيف نمود. او داراي كتابي است در حكمت، و كتاب كبيري در امامت، و چون اهل آن عصر رغبت به علم نجوم داشتند، در فروع علم نجوم تصنيف نمود. او از علماي عصر رشيد: هارون بنمَهْدي عبَّاسي ميباشد. وي رئيسكتابخانة كتب حكمت هارون بود، و اولادي داشت همگي از أجلّة علماء.
قَفطي[66] در كتاب «اخبار الحكماء» آورده است كه: فَضْل بن نوبخت أبوسهل فارسي مرد ذكر شده و مشهوري ميباشد از پيشوايان و مقتدايان متكلّمين. و او را نيز در كتب متكلّمين ذكر كرده است.
كساني كه او را ذكر كردهاند، نسب و خاندانش را نيز ذكر كردهاند همچون ابننديم و أبوعبدالله (ابوعبيدالله - ظ) مرزباني كه او در زمان هارون الرّشيد بوده و ولايت قيام و سرپرستي كتب حكمت را به او واگذار نموده بود.
و من ميگويم: از جمله اولاد ماهر و كامل وبارع او در علوم اسحق بن أبيسَهْل ابننوبخت بود كه در زيردست پدرش به مقام استادي رسيد، و در علوم عقليّه و ساير علوم پيشينيان يگانه شد.
وي قائم مقام پدرش در خزانة كتب حكمت هارون شد. و او داراي أولادي ميباشد كه همگي در كلام متبحّر هستند همچون أبو اسْحَق اسمعيل بن اسحق بن أبيسَهْل بن نوبخت صاحب كتاب «الْيَاقُوتُ في الْكَلاَم» كه آن را علاّمه ابن مُطَهَّر حِلِّي شرح نموده است، و در ديباجهاش گويد: اين كتاب از شيخ أقدم و امام أعظم ما: أبواسحق بن نوبخت ميباشد.
در اينجا محقّق ذيقيمت ما مرحوم صدر عدّة بسياري را بيان ميكند، تا ميرسد به آنكه ميگويد: از زمرة ايشان است شَيْخُ الشِّيعَةِ وَ مُحييالشَّرِيَعِة شَيْخُنَا الْمُفِيدُ أبوعبدالله محمَّد بن محمد بن نُعْماني معروف به ابن المعلِّم. ابننديم در «فهرست» آورده است كه: رياست شيعه در علم كلام يعني رياست متكلّمينشان به او منتهي گرديده است. او در صنعت كلام بر مذهب اصحاب خود، دقيق الفطنة و ماضي الخاطر ميباشد. من او را ديدهام. مردي بارع يافتهام و داراي كتبي ميباشد. انتهي. و من ميگويم: او پيشوا و جلودار عصر خويشتن بود در جميع فنون اسلام. ميلادش سنة 338، و وفاتش سنة 409 ميباشد.
بازگشت به فهرست
تقدم شيعه در علم مكارم اخلاق
اوَّلين كسي كه در اين علم تصنيف نمود، اميرالمومنين علي بن أبيطالب عليهالسّلام است كه كتابي در هنگام مراجعتش از جنگ صِفّين بنوشت، و آن را به سوي فرزندش حسن يا محمد بن حَنَفِيَّه ارسال فرمود. اين مكتوب، مكتوب طويلي است كه تمام أبواب اين علم، و طرق سلوك آن، و مكارم ملكات، و جميع مُنجيات و مُهْلكات، و سُبُل تخلُّص از آن مهالِك در آن درج گرديده است.
اين كتاب را علماي فريقين روايت نمودهاند، و به طوري كه سزاوار تمجيد است از آن ثنا و تمجيد و تحميد به عمل آوردهاند. از ميان علماي ما كُلَيني در كتاب «الرَّسَائل» از طرق عديدهاي آن را روايت نموده است. و امام أبومحمد حسن بن عبدالله بن سعيد عَسْكَري آن را نيز روايت كرده، و بتمامه در كتاب «الزَّوَاجِر و الْمَوَاعِظ » آن را تخريج كرده است. و گفته است: اگر از مطالب حكمت چيزي بود كه واجب بوده است آن را با طلا بنويسند تحقيقاً اين كتاب ميباشد.
وي گفته است: آن كتاب را براي من جماعتي حديث كردهاند. و در اين حال به ذكر طرقش در روايت آن در اين كتاب پرداخته است.[67]
و اوَّلين مصنِّف آن از ميان شيعيان، اسمعيل بن مهران بن أبينصر أبو يعقوب سَكُوني ميباشد، و آن را كتاب «صِفَةُ الْمُومِن و الفَاجِر» اسم گذارده است. و كتابي دگر در خُطَب أميرالمومنين عليهالسّلام و مَثَلْهاي حضرت جمع كرده است. اين دو كتاب را أبو عَمْرو كَشِّي و أبو العبّاس نجاشي در فهرست اسامي مصنِّفين شيعه آوردهاند و ذكر نمودهاند كه او از عدّهاي از اصحاب امام أبوعبدالله صادق عليهالسّلام روايت كرده است، و عمرش طولاني شد تا حضرت امام رضا عليهالسّلام را زيارت نمود و از او روايت كرد. وي از علماي قرن دوم محسوب ميگردد.
و أيضاً از جملة مصنَّفات در اين علم از قدماء شيعه كتاب «تُحَفُ الْعُقُول» است تصنيف أبومحمد حسن بن علي بن حسن بن شُعْبَة حَرَّانِي 2 از علماي قرن سوم. كتاب «تحف العقول» در حكم و مواعظ و مكارم اخلاق است كه از آل رسول روايت شده است. كتابي است جليل كه همانندش به رشتة تصنيف در نيامده است. مشايخ علماء شيعه همچون شيخ مفيد ابنالمُعَلِّم و غير او از اين كتاب نقل كرده و بر آن اعتماد داشتهاند، تا به جائي كه بعضي از علماء ما گفتهاند: دست عطا و بخشش روزگار مثل اين كتاب را عطا ننموده است.[68]
تقدّم شيعه در تصنيف علوم جغرافيا در صدر اسلام
هشام بن محمد كَلْبِي از اصحاب حضرت امام محمد باقر عليهالسّلام در فنّ جغرافيا كتاب «الاقاليم»، و كتاب «كبير بُلدان»، و كتاب «صغير بُلْدان»، و كتاب «تَسْمِيَةُ الارَضِين»، و كتاب «أنْهار»، و كتاب «حِيرَة»، و كتاب «مَنَازِل يَمَن»، و كتاب «الْعَجَائب الاربعة»، و كتاب «أسْواق الْعَرَب» و كتاب «الحِيرَة»[69] و «تَسْمِيَةُ الْبِيَع وَ الدِّيَارَات» را تصنيف كرده است.
به تصنيف اين كتب مذكوره، أبو الفرج ابن نديم در «فهرست» در جائي كه تعداد مصنَّفات كلبي را برميشمرد، اعتراف و تنصيص نموده است.
داستان شگفت انگيزي در گفتار حَموئي در «مُعْجَم البُلْدان» ميباشد، كه زياده بر اين كلامش كه: «و هشام بن كَلْبي من بر يك كتاب او واقف گرديدم كه آن را «اشْتِقَاقُ الْبُلْدَان» ناميده است چيزي نيفزوده است، با وجود آنكه او به گمان خودش استقصاي طبقة اسلاميّين از مصنِّفين در اين فنّ را كرده است از كساني كه ايشان اهتمام و قصد ذكر بلاد و ممالك را داشتهاند، و مقدار مسافتهاي طرق و راهها را مشخَّص و معيَّن مينمودهاند. و همگي آنان از هشام بن محمد كلبي متأخّر بودهاند. و كساني كه قصد ذكر أماكن جميع اعراب و منازل بَدَويها و بياباننشينها را از طبقة اهل ادب داشتهاند، و اين جماعت همچنين متأخّر ميباشند از هشام بن محمد كلبي به طوري كه بر مثل حَموئي مختفي و پنهان نيست.
بازگشت به فهرست
تقدم شيعه در علم اخبار و تواريخ
تقدّم شيعه در علم اخبار و تواريخ و آثار؛ و مزيّت ايشان بر ديگران
ابن نديم گويد: من به خطِّ احمد بن حارِث خُزاعي خواندم كه علماء گويند: أبومِخْنَف در تاريخ و أخبار و امور وارد بر عراق و فتوح آن اطّلاعاتش بيشتر از غي اوست. و مَدايني در امور خراسان و هند و فارس. و واقِدي در امور حجاز و سيره. و اين دو نفر اخير اشتراك دارند در اخبار و مطالب راجع به فتوح شام - انتهي.
و من ميگويم: شيعة از ايشان أبومِخنَف و واقِدي هستند. و چون از نصّ ابنخَلّكان مطَّلع شديم كه هشام بن محمد كَلْبي اعلم مردم ميباشد به علم أنساب، و ترجمة او گذشت. لهذا اينك ميپردازيم به ترجمة احوال أبومخنَف و واقِدي و امثالهما از آنان كه بر اقرانشان تفوّق داشتهاند، لهذا ميگوئيم:
أبومِخْنَف أزْدي غامِدي شيخ اصحاب اخبار ميباشد از شيعيان در كوفه، و مرد مورد نظر و توجّه و رجوع آنان است. اسمش لُوط بن يحيي بن سعيد بن مِخْنَف بن سالِم، و يا سُلَيمان، و يا سليم است. پدرش از اصحاب اميرالمومنين عليهالسّلام، و جدَّش از اصحاب رسول خدا صلياللهعليهوآلهوسلّم، و از راويان اوست. پس از پيغمبر از صحابة اميرالمومنين عليهالسّلام بود، و رايت طائفة أزْد در صِفّين با وي بود. و در سنة 64 در عينالْوَرْدَة به طوري كه در «تقريب» آمده است به شهادت رسيد.
أبومِخْنَف از حضرت امام جعفر صادق عليهالسّلام روايت ميكند، و گفته شده است از حضرت امام محمد باقر عليهالسّلام. امّا مشايخ، اين گفتار را صحيح نميدانند. و كسي كه وي را از اصحاب اميرالمومنين عليهالسّلام شمرده است به خطا رفته است. چون او آن حضرت را ديدار و ملاقات ننموده است. از جمله كتابهاي مصنَّفة أبومخنف كتاب «الرِّدَّة»، كتاب «فتوح الشَّام»، كتاب «فتوح العِراق»، كتاب «الجَمَل»، كتاب «صِفِّين»، كتاب «اهل النَّهْرَوان و الخوارج»، كتاب «الغَارَات»، كتاب «حَرْث بن رَاشِد و بنيناجِيَة»، كتاب « مَقْتَل علي عليهالسّلام »، ميباشد كه مرحوم سيد حسن صدر با سي و سه كتاب دگر هر يك را جداگانه با ذكر نام برشمرده است.
و از جملة مورّخين شيعي، واقدي ميباشد. نامش أبو عبدالله محمد بن عُمَر مولاي أسْلَمين از سَهْمبنأسْلَم است. اصلش ازمدينه است كه بهبغداد انتقال يافت، و در عسكر مهدي ولايت قضاء مأمون به او تفويض گرديد. او به مغازي و سِيَر و فتوحات، و به اختلاف مردم در حديث و فقه و احكام و أخبار، عالم بوده است.
ابن نديم گفته است: وي شيعي و حسن المذهب بوده و تقيّه ميكرده است. و گفته است: اوست راوي اين روايت كه علي عليهالسّلام از معجزات پيغمبر صلياللهعليهوآلهوسلّم بوده است مانند عصا براي موسي پيغمبر - علي نبيّنا و آله و عليه السّلام - و مانند زنده كردن مردگان براي عيسي بن مريم، و غيرذلك از أخبار - انتهي. تولّد واقدّي در سنة 103، و مرگش در سنة207 در هفتاد و هشت سالگي واقع شد.[70] وي داراي كتابهائي است از جمله كتاب «التَّاريخ و المَغازي و المَبْعَث»، كتاب «أخبار مَكَّه»، كتاب «الطَّبقات»، كتاب «فتوح الشَّام»، كتاب « فتوح الْقُرْآن»، با بيست و سه كتاب ديگر كه يكايكشان را مرحوم صدر ذكر نموده است.
ابن نديم گفته است: واقدي پس از وفاتش ششصد قِمَطْر (صندوق كتاب) باقي گذارد كه هر قمطري را بايد دو مرد حمل كنند، و دو غلام كاتب داشته است كه شب و روز براي وي مينوشتهاند. و پيش از آن بعضي از كتب او به دو هزار دينار فروخته شد.[71]
بازگشت به فهرست
تقدم شيعه در علم لغت
اوَّلين كس كه در علم لغت سبقت گرفت، و كلام عرب را جمع و حَصْر نمود، و به هم مربوط نمود و پيوست داد، و كيفيّت قيام بناهاي مختلف را از حروف مُعْجَم بيان كرد، و يكي پس از ديگري در آمدن حروف را براي أبْنِيَه مُبَيَّن ساخت، با نظر صائب و راستيني كه احدي بر وي نتوانسته بود پيشي بگيرد، همانا حِبْر علاّمه شيخ العالَم حُجَّة الادَب ترجمة لسان العرب مَوْلَي أبوالصَّفاء: خَليل بن احمد أزْدي يَحْمُدي فَراهِيدي 2 ميباشد.[72]
و در اين مهامّ ميان اهل علم و ادب اصلاً و ابداً خلافي وجود ندارد. تا آنكه گويد: شيخ الشيعة جمال الدّين بن مطهّر در «خلاصه» آورده است: خليل بن احمد افضل مردم در أدب بوده است و گفتارش در اين علم حجّت ميباشد. علم عروض از مخترعات اوست. و مقام و فضلش مشهورتر است از آنكه به زبان آيد. و او امامي مذهب بوده است.
مولي عبدالله أفَنْدي در «رياضالعلماء» گويد: خليل، جليل القدر، عظيم الشَّأن، أفضل مردم در علم أدبيّات و امامي مذهب بوده است، و علم عروض به وي منسوب ميباشد. او در عصر مولانا الصَّادق بلكه الباقر عليهماالسّلام أيضاً بوده است - انتهي[73].
و از مشاهير أئمّة لغت شيعه كه بر دگران تفوّق داشتهاند، ابن سِكِّيت بوده است. أبو العبّاس ثَعْلَب گويد: جميع اصحاب ما اجماع كردهاند بر آنكه پس از ابنأعْرَابي أعلم در علم لغت از ابن سِكِّيت وجود ندارد. او را متوكّل عباسي به جرم تشيّع كشت. و داستان وي مشهور ميباشد. پنجاه و هشت سال عمر كرد و در شب دوشنبه پنجم از شهر رجب سنة 244، و گفته شده است: سنة 246 و گفته شده است: سنة 243 به شهادت نائل گرديد.وي داراي كتاب «إصْلاَح الْمَنْطِق» است كه مُبَرَّد راجع به آن گفته است: از روي جِسْرِ بغداد كتابي نظير «اصلاح المنطق» عبور داده نشده است، و كتاب «الالفاظ»، و كتاب «الزِّبْرج»، و كتاب «الامْثال»، و كتاب «المَقْصُور و المَمْدُود»، و كتاب «المُذَكَّر و الْمونَّث»، و كتاب «الاجْنَاس» كه كتاب كبيري ميباشد، و كتاب «الفِرَق»، و كتاب «السَّرج و اللِّجام»، و كتاب «الوُحُوش»، و كتاب «الاءبل»، و كتاب «النَّوادِر»، و كتاب بزرگ «مَعاني شِعر»، و كتاب كوچك «معانِي شِعر»، و كتاب «سَرَقَات الشُّعَرَاء»، و كتاب «فَعَلَ و أفْعَلَ»، و كتاب «الحَشَرات»، و كتاب «الاصوات»، و كتاب «الاضْداد»، و كتاب «الشَّجَر و الغَابَات».پس بنگر و تأمّل كن چگونه اين مصنَّفات را در عمر كوتاه خود تدوين نموده است؟! مضافاً بر آنكه او راوي روايت از حضرت امام رضا و امام جواد و امام هادي: ميباشد. و از جمله پيشتازان در علوم أدبيّت و عربيّت أبوبَكربندُرَيْدأزْدي مقتدا و پيشوا در علم لغت ميباشد در طول مدت شصت سال. در بصره به دنيا آمد در سال دويست و بيست و سه، و در آنجا نشو و نما نمود. چون زنجيها بصره را فتح كردند او به عمان گريخت، و دوازده سال در آنجا اقامت كرد، پس از آن به وطنش بازگرديد، سپس به فارس كوچ كرد، و در نزد بَنيميكال داراي قدر و قيمت گرديد. توليت و نظارت ديوان بدو سپرده شد. چون بنيميكال خلع شدند، در سنة سيصد و هشت به بغداد آمد و به وزير مقتدر بالله: ابن الفُرَات پيوست. وي او را از مقرَّبين خود گردانيد، و هر ماه براي ويپنجاه دينار وظيفه مقرّري معيّن كرد. و پيوسته در نزد او مجلّل و مكرّم بود تا أجلش در ماه شعبان سنة سيصد و بيست و يك در رسيد در حالي كه نود و هشت سال عمر كرده بود. و كتاب «السَّرْج و اللِّجام»، و كتاب «المُقْتَبَس»، و كتاب «زُوَّارُ العَرَب»، و كتاب «اللُّغَات»، و كتاب «السِّلاح»، و كتاب «غريب القرآن»، و كتاب «الوِشَاح»، و كتاب «الجُمْهُرة» در لغت در شش مجلّد، هر جزئي از آن در مجلّدي بخصوصه ميباشد، و داراي ابياتي از شعر است كه آثار صنعت شعريه در دو مصراعش محكم و استوار است، و قصيدهاي در باب مقصور و ممدود دارد، و قصيـدة كوتـاهي در حِكَـم و آداب دارد كه علماء بر شرح آن اهتمامي تمام داشتهاند. شيخ رشيدالدِّين بن شهرآشوب مازندراني در «معالِم العلماء» وي را از شعراء اهل بيت و مجاهدين در راه آنان به شمار آورده است. و از جملة اشعارش در ولاء اهل بيت اين است:
أهْوَي النَّبِيَّ مَحَمَّداً وَ وَصِيَّهُ وَ ابْنَيْهِ وَ ابْنَتَهُ الْبَتُولَ الطَّاهِرَهْ 1
أهْلَ الْوَلاءِ فَإنَّنِي بِوَلاَئِهِمْ أرْجُو السَّلاَمَةَ وَ النَّجَا فِي الا'خِرَهْ 2
وَ أرَي مَحَبَّةَ مَنْ يَقُولُ بِفَضْلِهِمْ سَبَباً يُجِيرُ مِنَ السَّبِيلِ الْجَائِرَهْ 3
أرْجُو بِذَاكَ رِضَا الْمُهَيْمِنِ وَحْدَهُ يَوْمَ الْوُقُوفِ عَلَي ظُهُورِ السَّاهِرَهْ 4
1- «من عشق ميورزم به پيغمبر محمد، و وصيّ او، و دو پسر او، و دختر او كه بتول طاهره ميباشد.
2- ايشانند أهلوَلاء. بنابراين من با ولايتشاناميد سلامت ونجات را درآخرت دارم.
3- و من ميبينم كه محبّت كسي كه مُقِرّ و معترف به فضيلت ايشان است، سبب و وسيلهاي ميباشد تا او را از راه جور و ظلم و اعتساف، در كنف خود پناه دهد و حفظ نمايد.
4- و بدين ولاء و محبّت، من اميد در رضايت خداوند مهيمن بر امور، تنها بستهام كه در روز وقوف در سطح عرصات و زمين موقف قيامت، او از من خرسند و خشنود باشد.»
بر تشيّع ابندُرَيْد، در «رياض العلماء»، و «معالم العلماء»،و «أمَل الآمِل»، و «طبقات شيعة» قاضي نورالله مَرْعَشي، تنصيص و تصريح كردهاند.
و از جمله أبوعَمْرو زاهِد ميباشد كه تنوخي دربارة او گفته است: من حافظهاي را همچون او نديدهام. سي هزار ورقه از حفظ بر من املاء نمود. در سنة دويست و شصت و يك به دنيا آمد، و در سنة سيصد و چهل و پنج ديده از جهان بربست. وي داراي كتاب «مَنَاقِبُ أهْلِ الْبَيْت» ميباشد كه سيدبنطاوس آن را مختصر كرده است. و در كتاب «سَعْدُ السُّعُود» بسياري از احاديث أبو عمرو زاهد را كه در مناقب اهل بيت ميباشد آورده است.
و همچنين صاحب كتاب «تُحْفَةُ الابْرَار»: سيد شريف حسين بن مساعد حسيني حائري از ابوعمرو زاهد لغوي نحوي در كتابش كه در مناقب اهل بيت ميباشد، روايت كرده و نصّ بر تشيّع او نموده است. تا آنكه گويد:
در «رياض العلماء» تصريح كرده است كه: او از علماي اماميّه بوده است و كتاب «لُباب» از آن اوست. و از اين كتاب، ابنطاووس در كتب خود بسياري از اخبار را روايت ميكند. و ديگر كتابي دارد به نام «المناقب» كه بعضي از متأخّرين در كتبشان برخي از اخبار را كه در فضائل اهل بيت ميباشد از آن نقل كردهاند.
و من ميگويم: در تشيّع أبوعَمْرو مذكور شكّ و رَيْبي وجود ندارد.
و از جمله احمد بن فارِس بنزَكَريَّا بن محمد بن حبيب أبوالحسين لغوي معروف به كوفي صاحب كتاب «المُجْمَل» ميباشد در لغت، و «فقه اللُّغَة» و معروف است او به صاحِبي. اين كتاب را براي صاحب بن عَبَّاد تصنيف كرد. ترجمة او را در «وفيات الاعيان» و «بُغْيَة الوُعَاة» ذكر كرده است.
و از جمله صاحب بن عَبَّاد وزير فخرالدّولة ديلمي است.[74] او كافِي الْكُفَاة بود. در علم لغت كتاب «محيط» را كه ده مجلّد ميباشد تصنيف كرد. آن كتاب بر ترتيب حروف معجم و كثيرالالفاظ و قليلالشَّواهد ميباشد. و ديگر كتاب «جَوْهَرَةُ الْجُمْهُرَة». و داراي كتاب «أعياد»، كتاب «الوزراء»، كتاب «الكَشْف عن مَسَاوي الْمَتَنَبِّي»، و رسائلي در فنون كتابت كه در پانزده باب ترتيب داده است، و داراي ديوان شعر ميباشد، و در علم كلام كتاب «أسماء الله تَعَالي و صِفَاتُهُ»، و كتاب «الانوار» در امامت، و كتاب «الاءبَانَة عن الاءمَام». و او اوَّلين كس ميباشد كه از ميان وزراء به صاحب ملقَّب گرديد. به يكصد هزار قصيدة عربيّه و فارسيّه او را مدح كردند، و يتيمه در شعراي اوست. حسن بن علي طبرسي در كتاب خود: «الْكَامِل الْبَهَائي» آورده است كه: صاحب ابنعبّاد ده هزار بيت شعر در مدح اهل البيت: سروده است.[75]
بازگشت به فهرست
تقدم شيعه در علم انشاء و كتابت
در اينجا مرحوم صدر پس از آنكه ابنعميد، و صاحب بن عَبَّاد، و أبوبكر خوارزمي را برميشمرد، اضافه ميكند كه: اوَّلين كاتب أميرالمومنين عليهالسّلام عبيدالله ابن أبي رافِع مولاي رسول الله صلياللهعليهوآلهوسلّم بوده است و ابن قتيبه در «معارف» ميگويد: وي كاتب علي بن أبيطالب بوده است در تمام دوران خلافت آنحضرت. تا آنكه ميگويد: از جمله وزراي كاتب، بَنيسَهْل وزراء مأمون بودهاند. اوَّل ايشان فَضْلُ بنُ سَهْل ذوالرِّياسَتَيْن ميباشد كه جامع ميان سيف و قلم بود. هنگامي كه مأمون خلافت را به فرزندان علي انتقال داد، فَضْل بن سَهْل تنها برپادارنده و برافرازندة رايت اين امر بود، و از روي نيكي اقدام مينمود. امَّا هنگامي كه مأمون نگريست عبّاسيون در بغداد اين امر را منكر داشتند، تا به جائي كه او را از خلافت خَلْع نمودند، و با عمويش ابراهيم بيعت كردند، در كمين نشست و جماعتي را دسيسه نمود تا فَضْل بن سَهْل را در حمّام كشتند و پس از آن امام رضا عليهالسّلام را با سمّ به قتل رسانيد، و به بغداد مكاتبه كرد كه آنچه را كه شما در امر ولايت علي بن موسي انكار داشتيد آن موضوع از ميان رفت. و اين واقعه در سنة 204 به وقوع پيوست.پس از فضل، مأمون برادرش حسن بن سَهل را وزير خود ساخت. و به واسطة جزع و فزع بر برادرش مرض سوداء بر او چيره شد. در خانه نشست براي معالجه و مداوا و يكي از كاتبانش را جانشين خود كرد. و حسن بن سهل در سنة دويست و سي و شش در ايَّام متوكّل ديده از جهان بربست.
و از زمرة آنان است أبُوالفَضْل جعفر بن محمود إسْكافي وزير مُعْتَزّ و مُهْتَدي.
و از زمرة آنان است أبوالْمَعَالي هِبَةُ الله بن محمد بن مُطَّلِب وزير مستظهر. وي از علماء وزراء و أفاضل و أخيارشان بود. در «جامع التَّواريخ» بر تشيّع وي تنصيص كرده است. و بدين جهت محمد بن مَلكشاه سلجوقي راضي به وزارت او نبود، و به خليفه نوشت: چگونه ميتواند وزير خليفة وقت، مردي رافِضي باشد؟! و آنقدر كتابت را مكرّر داشت تا خليفه او را از وزارت معزول كرد.أبو الْمَعَالي به سوي سلطان محمد بن ملكشاه رهسپار شد، و به واسطة وزيرش: سَعْد الْمُلْك أوْجي توسّل جست و رضايت او را جلب كرد. امّا با او شرط كرد كه در مدّت وزارتش از مذهب اهل سنّت و جماعت خارج نشود. و سلطان محمد نامهاي به مستظهر نوشت، وخليفه او را به وزارت عودت داد.پس از اين واقعه، خليفه از وي برگشت، و او به اصفهان رفت، و در ديوان سلطان محمد ملكشاه بود تا آنكه بمرد.و از زمرة آنان است مُوَيِّدالدِّين أبوطالِب محمد بن أحمد بن عَلْقَمي أسَدي وزير مُستعصِم كه صَغاني لغوي براي وي كتاب جليل «عُبَاب» را در لغت نگاشت، و عزُّالدِّين ابن أبي الحَديد «شرح نهجالبلاغة» را نوشت، و او پاداش خوبي بدانها داد و جايزهشان را نيكو ادا نمود. او را شعراء مدح كردهاند، و فضلاء به خوبي و حسن عمل قلمداد نمودهاند. امَّا عامّه در حقّ او ستم نمودهاند كه به وي نسبت غَدْر و خيانت دادهاند، و او از هرگونه مكر و خيانت بريء ميباشد. ابنطقطقي كه از اهل آن عصر و اشراف آن زمان ميباشد در مقام بيان اهمال مستعصم و عدم التفات و توجّهش و در كوتاهي و تفريطش بدين عبارت مينويسد:وزير مستعصِم: مويِّدالدِّين ابنعَلْقَمي حقيقت حال را دربارة آن حملة هلاكو به بغداد ميدانست و با مكاتبة خويشتن، مستعصم را تحذير و تنبيه نموده از عاقبت بترسانيد و به وي اشاره كرد كه: بايد بيدار بود و احتياط و استعداد فراهم ساخت. امَّا بر غفلت او افزوده شد. و خواصّ و مقرّبان مستعصم به او به غلط فهمانيده بودند كه: در اين مسئله خطر كبيري در ميان نميباشد، و محذوري نيست. و وزير اين جريان را بزرگ جلوه ميدهد براي آنكه بازار خود را گرم كند، و براي آنكه أموال به سوي او گسيل گردد تا با آن عَساكِر را تجهيز نمايد، و از آن مقداري براي خود جدا نمايد - تا پايان سخن طقطقي. و از زمرة آنان است أبوالحسن جعفر بنمحمد بنفَطير كاتِب وزير مشهور. ابنكثير او را ذكر كرده، و افزوده است كه: وي از وزراي كاتب شيعه در عراق بوده است. و گفتهاست: چون تشيّع وي امريشايع بود. مردي نزد اوآمد و گفت: من اميرالمومنين علي بن ابيطالب عليهالسّلام را در عالم رويا و مَنام ديدهام و او به من گفت: برو نزد ابنفطير و بگو تا ده دينار به تو عطا كند. ابن فطير به او گفت: چه وقت او را ديدي؟ گفت: در اوّل شب!
ابن فطير گفت: راست گفتي! چون من در پايان شب او را ديدم، و به من امر فرمود كه اگر سائلي بدان صفت بيايد و از تو چيزي سوال كند به او عطا بنما - تا آخر قصّه. و اين داستان را قاضي مَرْعَشي در كتاب «طبقات»، از تاريخ ابنكثير أيضاً نقل كرده است. و از زمرة آنان هستند آل جُوَيْن، و از آنهاست صاحب أعظم شمسالدِّين محمد جُوَيْني ملقّب به صاحب الدِّيوان براي سلطان محمد خوارزمشاه و سلطان جلالالدِّين، و همچنين برادرش: علاءُالدِّين عطاء الملك جُوَيْني و همچنين صاحب معظَّم الامير الرشيد بَهَاءُالدِّين محمد ابنصاحب الدِّيوان كه محقّق شيخ مَيْثَم بَحْرَانِي «شرح نهجالبلاغة» را به اسم وي تصنيف نمود. و شيخ حسن بن علي طبرسي، كتاب «كامِل» را در تاريخ به نام او نوشت، و آن را «كامل بَهائي» نام گذاشت. و سپس صاحب شرف الدِّين هارون برادرش پسر صاحب الدِّيوان جويني، مردي بود جامع جميع علوم حتّي موسيقي، به طوري كه در «مجالسالمومنين» مرعشي ذكر گرديده است، و در مسند وزارت به جاي برادرش نشست.و از زمرة آنان است احمد بن محمد بن ثوابَة بن خالِد كاتب: أبي العبَّاس. او در عصر مهدي بوده است. ياقوت در «معجم الاُدَبَاء» تنصيص بر تشيّع او كرده است. أبوالعبّاس در سنة 277، و بعضي گفتهاند در سنة 273 از دنيا رخت بربست.و از زمرة آنان است أبواحمد عبيدالله بن عبدالله بن طاهربن حسين بن مُصْعَب ابن زُرَيْق بن مَاهَا خُزَاعِي أمير بغدادي امامي. ولايت بغداد و خراسان با او بود. مردي بود عالم، فاضل، شاعر، بارع، كاتب، ماهر. و شگفتي نيست چرا كه او پسر پدرش (عبدالله شاعر و اديب) و نوادة طاهر ميباشد. خطيب بغدادي چون نامي از أبواحمد مذكور ميآورد ميگويد: او فاضل و أديب و شاعر و فصيح بود. و عبدالله پدرش شاعري زبردست، و مردي كريم، و با سخاوت بود، و جدّش طاهر در كمال، نيازمند به توصيف نيست. و او يكي از سه نفري ميباشد كه مأمون دربارة ايشان گفته است: ايشان أجلِّ ملوك دنيا و دين هستند كه براي سرپرستي و ولايت مردم به نوبة خود قيام كردهاند: اسكَنْدر و أبومسلم خراساني و طاهر. و گفته است: او مانند نوادة خود متشيّع بود، تا آنكه گويد: أبواحمد در شب روز شنبه، دوازده شب از ماهشوّال سپري شده، در سنة300 بدرود حيات گفته است. اين داستان را از خطيب، ضياءالدِّين در «نسمةالسَّحَر» حكايت نموده است. و از زمرة آنان است احمد بن عَلَوِيَّه معروف به أبو الاسْوَد كاتب كراني اصفهاني. ياقوت گفته است: او مردي صاحب لغت بود، و در امر تأديب ممارست داشت. و شعر نيكو ميسرود. او از اصحاب لفذة بود؛ پس از آن از نديمان أحمد أبودُلَف گرديد.تا آنكه گويد: و از مدوَّنات اوست «رسائل مختارة»، و «رسالة في الشَّيْب والخضاب» و قصيدهاي شيعيّه بر هزار قافيه كه چون آن را بر أبوحاتم سَجِسْتاني عرضه كردند، به شگفت آمد و گفت: يَا أهْلَ الْبَصْرَةِ! غَلَبَكُمْ أهْلُ إصْفَهَانَ. «اي اهل بصره! اهل اصفهان بر شما غالب شدند!» او يكصد و اندي سال عمر كرد، و در سنة سيصد و بيست و اندي رحلت كرد.
و از زمرة آنان است إسْكافي محمد بن أبيبكر هَمّام بن سَهْل مشهور به كاتب إسْكافي از مشايخ شيعه و مقدّم بر همه در جميع فنون علم. در تمام علوم تصنيف كرده است. از وي ترجمهاي طولاني، اصحاب ما در كتب رجاليّة خود ذكر كردهاند. تولّدش در دوشنبه هفتم ذوالقعدة از ماههاي سنة دويست و پنجاه و هشت، و وفاتش در پنجشنبه يازده شب از جماديآلاخرة گذشته، سنة سيصد و سي و شش بوده است.
و از زمرة آنان است شيخ أبوبكرخوارَزْمي محمدبنالعبّاس[76] شيخ الادب و علاّمة عصر در علوم عرب. ثَعالبي در «يتيمه» گويد: او نابغة دهر، و درياي أدب در علم نظم و نثر، و عالم به لطائف و ظرائف و فضل بوده است. جمع ميان فصاحت و بلاغت مينمود، و در اخبار عرب و أيَّامشان و دواوينشان محاضراتي داشت، و كتب لغت و نحو و شعر را تدريس ميكرد، و در هر نادرهاي سخن ميگفت، و هر گوهر به دست آمده و به دست نيامده را ميآورد و بيان مينمود، و در محاسن أدب تا آخرين درجة بلوغ رسيد - تا آخر گفتارش.
أبوبكر در شهر رمضان سنة 383 فوت كرد، و از جمله شعر او به طوري كه در «معجم البلدان» در لفظ آمُل ذكر كرده است، اين أبيات ميباشد:
بِآمُلَ مَوْلِدِي وَ بَنُوجَرِيرٍ فَأخْوَالي وَ يَحْكِي الْمَرْءُ خَالَهْ 1
فَهَا أنَا رَافِضِيٌّ عَنْ تُرَاثٍ وَ غَيْرِي رَافِضِيٌّ عَنْ كَلاَلَهْ 2
1- «زادگاه من شهر آمل ميباشد، و بنوجرير دائيهاي من هستند، و هر مرد شبيه به دائي خودش ميباشد.
2- بنابراين من از ريشه و نسب، رافضي هستم، و غير من از سبب و پيوند رافضي ميباشند.»
و از زمرة آنان است أبوالْفَضْل بَديعالزَّمان أحمد بن حسين بن يحيي بن سعيد هَمَداني يكي از أركان دهر. شهرت او ما را بينياز ميكند از آنچه علماء در ترجمة او گفتهاند. أبوعلي در «منتهيالمقال» تصريح نموده است كه: او از شيعة اماميّه، و اوَّلين كسي است كه وضع مقامات را تأسيس كرده است. او در سنة 378 وفات يافت.[77]
سپس مرحوم صدر پس از شرحهاي طويل در تأسيس و تقدُّم شيعه در علوم معاني و بيان و فصاحت و بلاغت و كتب مُدَوَّنة شيعه در اين زمينه، و علم بديع و علم عروض، و فنون شعر، و علم صرف و نحو، مفصّلاً در فصول و صحائف عديدهاي بحث ميكند، و در تحقيق پيرامون سببي كه اميرالمومنين عليهالسّلام را برانگيخت تا اختراع اصول علم نحو، و تحديد حدود آن را بنمايند، و تحقيق پيرامون سببي كه أبوالاسود را وادار كرد تا آنچه را كه از حضرت فرا گرفته بود، بنويسد و به رشتة تحرير درآورد مطالبي را ذكر ميكند.[78] و پس از شرح احوال آنان كه در علم نحو تصنيف و تدوين دارند از مشاهير شيعه و أئمّة ادبيّت و عربيّت از عطاء بن ابيالاسود و فرّاء نحوي مشهور و غيرهم و غيرهم مطالب ارزشمند و جالبي ارائه ميدهد، تا ميرسد به آنكه ميفرمايد:
و از ايشان است قُتَيْبَة نحوي جُعْفي كوفي از أئمّة علم نحو و لغت. نجاشي در فهرست اسامي مصنِّفين شيعه، وي را به أعْشَي مُودِّب توصيف كرده است و كنيهاش را أبو محمد مُقْري مَوْلَي الازْد آورده است، و سيوطي او را در «طبقات» ذكر كرده، و از زَبِيدي ذكر او را در ميان أئمّة نحو كوفيّين آورده، و حكايتي بديع از او ذكر نموده است كه: كاتب مهدي نوشت: قُريً عَرَبِيَّةٌ، و قُرَي را با تنوين نگاشت. شَبيب بن شَيْبَة بر او ايراد كرد و اين مسئله را از قُتَيْبه پرسش نمود. قتيبه گفت: اگر مقصود قراي حجاز است تنوين ندارد چون غيرمنصرف است، و اگر قراي شهرها و سواد بيابانهاست تنوين دارد چون منصرف ميباشد.[79]
تا آنكه ميفرمايد: و از ايشان است أخْفَش اوَّل كه قبل از سنة دويست و پنجاه فوت كرده است و نامش احمد بن عِمْران بن سَلاَمة الْهَانِي و كنيهاش أبوعبدالله نحوي است. در ترجمة احوال او ياقوت گفته است: وي داراي اشعاري ميباشد دربارة اهل بيت از جمله:
إنَّ بَنِيفَاطِمَةَ الْمَيْمُونَهْ الطَّيِّبِينَ الاكْرَمِينَ الطِّينَهْ 1
رَبِيعُنَا فِي السَّنَةِ الْمَلْعُونَهْ كُلُّهُمُ كَالرَّوْضَةِ الْمَهْتُونَهْ 2
1- «حقّاً پسران فاطمة مبارك، كه آنها پاكيزگانند، و از جهت سرشت از گراميترين اصول و نسبتها هستند،
2- ايشانند بهار زندگي ما در سال ملعون و خشك و قحط و دور از رحمت. و تمامي آنها همانند باغ و بوستان و گلستاني ميباشند كه بارانهاي فراوان و با بركت پيوسته بر آن باريده است.»
وي را بحرالعلوم طباطبائي در كتاب «رجال» خود ذكر نموده است و فرموده است: او از شعراي اهل البيت: و در محبّت آل البيت داراي اخلاص و مودّتي بيشائبه است. اصلش از شام ميباشد، و به عراق مهاجرت نموده، سپس به مصر كوچ نموده، و پس از آن به سوي طَبَريّه رفته و اقامت گزيده است. وي از مصاحبان اسحق بن عَبْدُوس بوده است و اولاد وي را در طَبَريّه تدريس و تأديب مينموده است.[80]
* * *
باري از مجموع آنچه ذكر شد همچون آفتاب تابان روشن شد كه تنها و تنها شيعه بوده است كه از زمان صاحب رسالت ختمي مآب، علم و دانش و حديث و سنّت و خبر را مهم ميشمرده است، و بر تدوين كتب و تصنيف أسفار مُجِدّ و ساعي بوده آن را از أهمّ وظيفه و فريضة خود ميدانسته است در آن زماني كه مخالفين نشر علم و كتابت و تدوين، راويان حديث را شلاَّق ميزدند و شكنجه مينمودند و زندان و تبعيد ميكردند و نهي أكيد و منع بليغ از تفسير قرآن و از كتابت و بيان حديث و سنّت رسول الله داشتهاند. چه گذشت بر شيعة متعهّد و غيور و ناطق به حقايق در قرن اوّل و حتّي قرن دوم كه تمام سعي و كوشش حكومتهاي جائرانة غاصبانه بر إخفاء و پنهان كردن راستي و درستي و صدق و امانت بود، زيرا بر أساس همين إسكاتها و قتلها و نَهْبْها و غارتها پايههاي عرش خلافت سراسر تمويهشان بر پا بود.
شيعه راهي جز نشر علم نداشت. چون راه و روش خويشتن را بر حقّ و صدق نهاده بود، و اين راه أبداً به وي اجازه نميداد تا در برابر حُكّام جور و فرماندهان ستمگر سرتسليم فرود آورد و كرنش كند، و براي حفظ جان و مال خود و يا براي ترفيع مقام و منزلتش زمين أدب ببوسد. لهذا در تمام آن دورانهاي وحشت بار، با فقر و فلاكت و در بدري ساخت، تا جزوات مُسْوَدَّة خود را مُبْيَضَّه نمايد، و كتب مرويّة خود را براي ديگران روايت كند و اين سلسلة حق گسيخته نشود، و رشتة فهم و درايت و علم و ولايت گسسته نگردد. و كلام رسول الله را از زبان رسول الله گرفته، تا زمان حضرت بقيّه الله - أرواحنافداه - مصون و محفوظ بدارد.
قيام و اقدام شيعه براي كتابت و تدوين و تصنيف از زمان نفس نفيس رسول خدا بود، همقدم و همزبان با خود رسول خدا بود. دعوت به اسلام و دعوت به تشيّع يك مرز واحدي داشت كه با آية إنْذَار و حديث عشيره پا به ميدان نهاد، و تشيّع جان و روح اسلام بود، و اسلام بدون تشيّع چون پيكر مرداري عَفِنْ، عالَم شرف و وجدان و انسانيّت را آزار ميداد، و بر آن تحميل و بار سخت و سنگيني بود.
دعوت رسول خدا به قرآن، و دعوت به ولايت مولاي متّقيان و سرور آزادگان و اميرمومنان علي بن ابيطالب يك دعوت بود. لزوم تبعيّت و پيروي از او از لوازم غيرمنفكّة اسلام به شمار ميرفت. شيعيان اميرالمومنين در عصر رسول اكرم مشهود و معروف و سرشناس بودند. و حزب مخالف در همان عصر داراي برنامهريزي و كارشكني و مخالفت در برابر حقّ و ايستادگي در مقابل صواب و حقّ به شمار ميآمدند
روايات پيامبر صلياللهعليهوآلهوسلّم در لزوم تشيّع
ابن أثير روايت ميكند كه: و در حديث علي عليهالسّلام آمده است كه رسول خدا صلياللهعليهوآلهوسلّم به او فرمود: سَتَقْدَمُ عَلَي اللهِ أنْتَ وَ شِيعَتُكَ رَاضِينَ مَرْضِيِّينَ، وَ يَقْدَمُ عَلَيْهِ عَدُوُّكَ غِضَاباً مُقْمَحِينَ! ثُمَّ جَمَعَ يَدَهُ إلَي عُنُقِهِ يُرِيهِمْ كَيْفَ الاءقْمَاحُ؟!
«اي علي! تو و شيعيانت وارد بر خدا خواهيد شد، در حالي كه هم خودتان خشنود و راضي ميباشيد، و هم خدا و مَلا أعلي از شما خشنود و راضي ميباشند. و دشمن تو وارد ميشود بر خدا در حالي كه خشم آلود، چشم فرو هشته، و سر به بالا كشيده ميباشند. سپس رسولخدا دست خود را به گردنش جمع كرد تا به ايشان كيفيّت إقْمَاح را نشان دهد.»
سپس ميگويد: أقْمَحَهُ الْغُلُّ: إذَا تَرَكَ رَأسَهُ مَرْفُوعاً مِنْ ضِيقِهِ. وَ مِنْهُ قَوْلُهُ تَعَالَي: إنَّا جَعَلْنَا فِي أعْنَاقِهِمْ أغْلاَلاً فَهِيَ إلَي الاْذْقَانِ فَهُمْ مُقْمَحُونَ. [81]،[82]
«معني اينكه ميگوئيم: غُلّ او را إقْماح كرد، آن است كه طوري غُلّ بر او زده شده است كه از تنگي آن سر او را به بالا كشيده است. و از همين قبيل است گفتار خداوند تعالي: حَقّاً ما بر گردنهايشان غُلّهائي قرار ميدهيم تا آن غُلّها به چانههايشان برسد، و بنابراين ايشان چشم فروهشتگان و سر به بالا كشيدگان ميباشند.»
و در «غاية المرام» از ابنمَغازلي با سند خود از أنس بن مالك روايت ميكند كه گفت: رسول خدا صلياللهعليهوآلهوسلّم فرمود: يَدْخُلُ مِنْ اُمَّتِي الْجَنَّةَ سَبْعُونَ ألْفاً[83] لاَ حِسَابَ عَلَيْهِمْ. ثُمَّ الْتَفَتَ إلَي عَلِيٍّ عليهالسّلام فَقَالَ: هُمْ شِيعَتُكَ وَ أنْتَ إمَامُهُمْ[84].
«از امَّت من هفتاد هزار نفر بدون حساب داخل بهشت ميگردند. پس از آن پيامبر رو به علي عليهالسّلام نموده و گفت: ايشان شيعيان تو هستند، و تو امامشان ميباشي!»
و أيضاً در «غايةالمرام» با سند خود از كثير بن زيد روايت ميكند كه گفت: أعْمَش داخل بر منصور دوانيقي شد، و او در جاي خود براي أداء مظالم مردم نشسته بود. چون نگاه منصور به او افتاد، گفت: اي سليمان! بالا بنشين! أعْمَش گفت: من بالا هستم هر كجا بنشينم! تا آنكه در ضمن گفتارش گفت:
حديث كرد براي من رسول اكرم صلياللهعليهوآلهوسلّم: قَالَ: أتَانِي جَبْرَئيلُ عليهالسّلام آنِفاً، فَقَالَ: تَخْتَمُّوا بِالْعَقِيقِ فَإنَّهُ أوَّلُ حَجَرٍ شَهِدَ لِلّهِ بِالْوَحْدَانِيَّةِ، وَ لِي بِالنُّبُوَّةِ، و لِعَلِيٍّ بِالْوَصِيَّةِ، و لِوُلْدِهِ بِالاءمَامَةِ، وَ لِشِيعَتِهِ بِالْجَنَّةِ.[85]
«فرمود: در همين زمان قريب، جبرائيل عليهالسّلام نزد من آمد و گفت: شما نگين انگشتري خود را عقيق كنيد! زيرا آن اوَّلين سنگي است كه براي خدا به وحدانيّت، و براي من به نبوّت، و براي علي به وصيّت، و براي أولادش به امامت، و براي شيعيانش به بهشت گواهي داده است!»
و از اين احاديث و مشابه آن كه بسيار است استفاده ميشود كه: خود صاحب شريعت كلمة شيعه را دربارة مواليان و پيروان عترت او و آل او استعمال كرده است. از آن روز چون اين لفظ را به كار ميبردند معني مُواليان اميرالمومنين و فرزندانش: به ذهن ميآمده است.
دعوت به تشيّع حضرت ابوالحسن عليهالسّلام دوش به دوش با دعوت به رسالت پيغمبر، و مقرون با شهادتين بوده است. و از همين جاست كه أبوذرِّ غِفاري كه چهارمين و يا ششمين[86] مسلمان ميباشد، شيعة علي به حساب ميآيد.
بازگشت به فهرست
گفتار محمد كرد علي در وجود شيعه در زمان پيامبر صلياللهعليهوآلهوسلّم
محمد كُرْدْعلي در كتاب خود (خِطَطُ الشَّام ج 5، ص 251 تا ص 256) ما را از رنج و تعب استدلال بر اين مهم و مقصود، كفايت نموده است.
او ميگويد: در عصر رسول خدا 6 جماعتي از صحابه به موالات علي شناخته شده بودند، مانند سلمان فارسي گويندة اين سخن: بَايَعْنَا رَسُولَ اللهِ عَلَي النُّصْحِ لِلْمُسْلِمِينَ وَ الاِئْتِمَامِ بِعَلِيِّ بْنِ أبِيطَالِبٍ وَ الْمُوَالاَةِ لَهُ.
«ما با رسول خدا صلياللهعليهوآلهوسلّم بيعت كرديم به شرط آنكه نصيحت و خيرخواهي در امر مسلمين، و اقتدا به علي بن ابيطالب، و موالات وي را مراعات نمائيم!»
و مثل أبوسعيد خُدري گويندة اين سخن: اُمِرَالنَّاسُ بِخَمْسٍ، فَعَمِلُوا بِأرْبَعٍ وَ تَرَكُوا وَاحِدَةً. وَ لَمَّا سُئِلَ عَنِ الاْرْبَعِ قَالَ: الصَّلَوةُ وَ الزَّكَوةُ وَ صَوْمُ شَهْرِ رَمَضَانَ وَ الْحَجُّ.
قِيلَ: فَمَا الْوَاحِدَةُ الَّتِي تَرَكُوهَا؟! قَالَ: وِلاَيَةُ عَلِيِّ بْنِ أبِيطَالِبٍ!
قِيلَ لَهُ: وَ إنَّهَا لَمَفْرُوضَةٌ مَعَهُنَّ؟! قَالَ: نَعَمْ! هِيَ مَفْرُوضَةٌ مَعَهُنَّ.
«مردم را به پنج چيز امر كردهاند تا بجا بياورند. آنان چهارتاي از آن را بجاي آوردند و يكي را ترك نمودند. و چون از وي پرسيده شد كه: آن چهار كدام است؟! گفت: نماز و زكوة و روزة ماه رمضان و حج! گفته شد: آن يك امر كه آن را ترك نمودهاند كدام است؟! گفت: ولايت علي بن أبيطالب. به او گفته شد: آيا اين هم با آنها واجب است؟! گفت: آري! اين هم با آنها واجب ميباشد!»
و مثل أبوذرّ غفاري، و عمّار بن ياسر، و حُذَيفة بن اليَمَان، و ذِيالشَّهادتين: خُزَيْمة بن ثابِت، و أبو أيُّوب انصاري، و خالد بن سعيد بن العاص، و قَيْس بن سعدبن عُبَاده.
و اما آنچه را كه بعضي از نويسندگان قائل شدهاند كه: مذهب تشيّع از بدعتهاي عبدالله بن سبا معروف به ابن سَوْدَاء ميباشد اين سخني است غلط، و ناشي از قلّت معرفت به حقيقت مذهبشان.
كسي كه بر موقعيّت اين مرد نزد شيعه آگاه باشد، و برائتشان را از او، و از أقوال او و اعمال او بداند، و بر طَعن و دقِّ علمائشان بدون هيچ خلافي بر او مطّلع گردد، مقدار درستي و نادرستي اين سخن را درمييابد.
بدون هيچ شكّ و ترديد، اوَّلين ظهور شيعه در حجاز: بلد تشيّع بوده است و در دمشق هم عهد تشيّع به قرن اوّل از هجرت بازگشت ميكند.
محمد كردعلي نه شيعه است، و نه از ياران و أنصار شيعه، جز آنكه ديده است: از امانت ميباشد كه اين حقيقت را روشن و بدون شوب آن به غرض و بدون آنكه به گرايشهاي مذهبي كه حقًّا حق را ضايع و چهرة حقيقت را مُشَوَّه ميدارد، اتّكاء و اعتماد كند بيان كند و اظهار نمايد.
بنابراين كردعلي با اين سخن مختصر و استدلالش بر نبوغ تشيّع در عص صاحب شريعت، ما را بينياز ميكند تا براي اين امر دليلي را اقامه بنمائيم![87]
بازگشت به فهرست
سير علوم و تاريخ شيعه در عصر رسول خدا صلياللهعليهوآلهوسلّم
از جميع مطالب گذشته از آيات قرآنيّه، و حديث غدير، و حديث ثَقَلَيْن، و حديث عَشيره، و حديث طَيْر مَشْوي، و قبول اسلام به شرط قبول ولايت و امثالها مُبَيَّن گرديد كه: در زمان رسول الله خود آنحضرت امَّت را به پيروي و تبعيّت اميرالمومنين عليهالسّلام فرا ميخوانده است، و تشيّع نسبت به او در همان عصر بوده است. و در آن عصر هم مرداني از صحابة عليم و فهيم و حكيم از او تبعيّت نموده، و او را به ولايت قبول كرده، و از آن روز به شيعيان وي معروف بودهاند. كتابت و تدوين و تصنيف در عصر رسول اكرم توسّط وجود اقدس مولي الموالي و اين طبقه بخصوص از شيعه بوده است.
پس از ارتحال رسول خدا، و وقوع حوادث ناگوار، و از ميان برداشتن و كنار زدن مولي الموالي، و اغتصاب صريح مقام امامت، و خلافت، و امارت امَّت، و منع تدوين و تصنيف و بيان اخبار و احاديث و سنَّت نبويّه و تفسير و معني آيات مباركات قرآنيّه با شدّتي هر چه تمامتر و تحكّمي هر چه بيشتر، شيعه و مولايشان در انعزال افتادند، و آنان با گرمي بازار و كرّ و فرّ جنگها و غارتها و كشور گشائيها و جلب قلوب عامّة مردم به زخارف و أمْتِعة دنيويّه، و دادن پستها و مقامات، حتّي حاضر نميشدند اميرالمومنين عليهالسّلام را به عنوان يك عالم أعلم امّت به خود راه دهند، و با وجودي كه خود بر أريكة قدرت سوار شدهاند، تحت نفوذ آراء و افكار و انديشهها و رهبريهاي او باشند.
در بعضي از موارد انگشت شماري كه با آنحضرت مشورت كردند، نه به عنوان لزوم پيروي جاهل از عالم بوده است، بلكه به عنوان استرشاد از رأي او در مقام استشاره و مشورت بوده است.
آنحضرت هم با وجود گسترش علم و درايت، طبعاً و عقلاً امكان ندارد زير بار كوته فهمي، و كوچكنگري آنان برود. لهذا بايد بيل و كلنگ دست بگيرد، و مدّت بيست و پنج سال زراعت كند، و نخلستان ببار آورد، و قنات جاري كند. حالا تازه ايشان گلهمندند كه: چرا علي به جنگ نميرود؟!
چرا حاضر نميشود ما بر سر او پرچم نَبَرْدي ببنديم، و او هم مانند ساير سرلشگران همچون سعد وقّاص و خالد بن وليد برود و بكشد و بكوبد و فتح كند، و مانند زمان رسول خدا به زمين مسلمين توسعه دهد؟! چرا علي در مسافرت ما به شام در ركاب ما حاضر نشد بيايد؟!
اُفٍّ لَكُمْ وَ لِمَا تَقُولُونَ وَ تَتَوَهَّمُونَ وَ مَا تَصِيرُونَ إلَيْهِ وَ تَزْعُمُونَ!!!
آخر عقاب بلند پرواز را چه مناسبت كه تحت فرمان زاغ و زغن درآيد؟! حالا شما بال و پرش را شكستهايد، ولي بالاخره او عقاب است، نه به دنياي شما نيازمند است نه به امارت بر شما!
او عقاب است، و شير بيشة علم و حلم و فهم و تمكين است. چگونه در تحت فرمان و زير امر و نهي شما قرار گيرد؟!
لهذا اميرالمومنين - عليه و علي أولاده و أبنائه الطّيّبين أفضل السّلام و الصّلوة من الْحَيِّ القَيُّوم ربِّ العالمين - مردم چشم تنگ را به حال خود گذارد، و خود با شيعهاش، به تفسير و تدوين اشتغال يافت و سنَّت رسول الله را براي امَّت و آيندگان نوشت و تدوين فرمود.
آنها هم مَسْت بادة نَخْوَت و غرور، به ظاهري از اسلام قانع گشتند، و خود را بر فراز ماه و مهر پنداشتند. امَّا اين كجا و آن كجا؟!
نه هر كه چهره برافروخت دلبري داند نه هر كه آينه سازد سكندري داند
نه هر كه طَرْف كُلَه كج نهاد و تند نشست كلاهداري و آئين سروري داند
هزار نكتة باريكتر ز مو اينجاست نه هر كه سر بتراشد قلندري داند
تو بندگي چو گدايان به شرط مزد مكن كه خواجه خود روش بندهپروري داند
غلام همَّت آن رِند عافيت سوزم كه در گداصفتي كيمياگري داند
وفا و عهد نكو باشد ار بياموزي وگرنه هر كه تو بيني ستمگري داند
بهقدُّ وچهره، هرآنكسكه شاهخوبان شد جهان بگيرد اگر دادگستري داند
به قدر مردم چشم من است غوطة خون درين محيط نه هر كس شناوري داند
بباختم دل ديوانه و ندانستم كه آدمي بچهاي شيوة پري داند
مدار نقطة بينش ز خال توست مرا كه قدر گوهر يكدانه گوهري داند
ز شعر دلكش حافظ كسي بود آگاه كه لطف نكته و سِرِّ سخنوري داند[88]
بازگشت به فهرست
سير علوم و تاريخ شيعه در عصر اميرالمومنين عليهالسّلام
محقّق خبير، عالم متضلّع: شيخ محمدحسين مُظَفَّر گويد: اگر امر ولايت پس از پيغمبر براي علي - عليهما و آلهما السّلام - بود، بعد از بيعت غدير،[89] و بعد از آن آيات نازله، و روايات وارده در فضل او، تمام امّت شيعة علي بودند.
امَّا از آنجائي كه اموري حائل و حاجب شد از آنكه خلافت به او منتهي گردد، و مردم به طور ناگهاني و مُفاجات با امري كه گمان نداشتند مواجه گرديدند، و امر ولايت و حكومت بريده نشد و فَيْصَله نيافت مگر اينكه أبوبكر خليفه گشت، چگونه از مردمي كه پيوسته تابع و پيرو سلطان هستند انتظار ميرود كه بر تشيّع و وَلاءِ اهل البيت باقي بمانند؟! بلي مگر افرادي قليل و انگشت شمار كه آن زلزلههاي ناگهاني ثبات و بقائشان را بر ولاء و امامت تغيير نداد.
بناءً عليهذا تشيّع سر در گريبان خود فرو برد و در لانه و آشيانة خود خزيد به تبعيّت سر در گريبان خود فرو بردن و در لانه و آشيانة خود خزيدن أبوالحسن عليهالسّلام در خانهاش و بيتش. و از آن پس انتشار تشيّع در بلاد عريضه و شهرهاي گسترده نبود مگر مانند حركت مورچه بر روي سنگ بدون حس و صدا و حركت.
بنابراين، هيچ شهري و بلدهاي نماند مگر آنكه تشيّع به طور آرام و بدون سر و صدا در آن وارد و جايگزين شد.
شيعه خلافت إلهيّه را براي غير علي و فرزندانش: اعتقاد ندارد. و از اين جهت است كه سلطات و قدرتها إجازة گسترش و انتشارش را نميدهند، و اجازة استنشاق آن نسيم جان پرور و هواي دل انگيز را نميدهند، و تا جائي كه بتوانند و در حيطة قدرتشان باشد تشيّع را خفه ميسازند. چرا كه به واسطة ظهور و قوّت آن، نگراني بر تختهاي حكومت خود دارند.
در عصر عثمان و بنياميّه چون به دنيا مشغول شدند، طبعاً اين اشتغال حائلي شد تا نتوانند از ظهور تشيّع جلوگيري كنند. در اين حال أنصار و ياران حضرت امير عليهالسّلام گشايش و فسحتي يافتند تا مردم را به او فرا خوانند، و داستان يوم غدير و فضائل مرتضي و اهل بيت نبوّت: را تذكّر دهند. زمينه هم مساعد بود، چون قلوب مردم از حِقد و كينهاي كه به عثمان و دار و دستهاش، به واسطة اختصاص دادن غنائم را به خويشتن، و امارت دادن اقوام خود كه بني اميّه بودند، و تقسيم و تقطيع ضِياع و عقارات و زمينها را بدانها، و سپردن خمس و صفايا و برگزيدههاي غنائم را بديشان، پيدا كرده بودند مملوّ بود.
آن وقت، هنگامي بود كه به أمثال أبوذرسلاماللهعليه اين فرصت و منزلت را ميداد كه مردم را به ولاءِ مُرْتَضيعلي عَلَناً دعوت كند و گرداگرد خانههاي مدينه بگردد و فرياد برآورد:
أدِّبُوا أوْلاَدَكُمْ عَلَي حُبِّ عَلِيِّ بْنِ أبِيطَالِبٍ! وَ مَنْ أبَي فَانْظُرُوا فِي شَأنِ اُمِّهِ!
«فرزندانتان را براساس محبّت علي بن ابيطالب تأديب كنيد. و كسي كه امتناع و إبا ورزد، پس بنگريد در احوال مادرش!» كه آن طفل را از زنا زائيده است، و حلالزاده إباء از حبّ علي مرتضي ندارد.
و بر نَهْج و مِنْوال أبوذر، جابر بن عبدالله أنصاري عمل مينمود و دعوت ميكرد. آن وقت، هنگامي بود كه ابوذرّ و غير او استطاعت و توان انكار مُنْكَر، و نهي از فساد در زمين را داشتند. و همين نهي از منكر و جلوگيري از فساد وي باعث شد كه او را به شام تبعيد كنند. امَّا أبوذر در شام هم بر همان سيره و منهج خود باقي بود، و وعد و وعيد او را از خِطِّه و مرزش باز نداشت، لهذا فرياد أبوذر در شام أثر نيكوئي به جاي گذاشت، و معاويه ترسيد از آنكه شام را بر عليه او واژگون نمايد. و اگر أبوذر بر فريادش ادامه دهد تمام آرزوها و آمالش هَدَر رود. و لهذا او را بر روي خَشِنترين مركبي سوار، و با شتابي هر چه تمامتر به مدينه بازگردانيدند، با وجود آنكه ابوذر پيرمردي ضعيف القُوَي بود، و در اثر سرعت سير، گوشتهاي دو ران وي بريخت.
عثمان چون حيلهاي را بر سكوت او از تبعيد، يا وعده به مال، يا سركوبي و سرزنش دربارة او مفيد نيافت، او را به رَبَذَه - خانه و وطنش قبل از اسلام- تبعيد كرد تا از گرسنگي بمرد[90].
اَللهُ أكْبَرُ! ببين گفتار حق با انسان چه ميكند؟! و در پي آمد و نتيجة امر به معروف و نهي از منكر چه بر سرش وارد ميسازد؟!
شگفتي نيست، زيرا كسي كه ميخواهد در راه خدا از ملامت هيچ ملامت كنندهاي نهراسد حتماً بايد خود را در برابر تحمّل سختيها و مشكلات و تنكيل و تعذيب آماده سازد و توطين نفس بنمايد. و البتّه اينها در راه خدا و در برابر معاملة با خود خدا قليل ميباشد وَ ذَلِكَ فِي ذَاتِ اللهِ قَلِيلٌ.
حقّاً اينها كم است. چرا كه رسول خدا صلياللهعليهوآلهوسلّم پيش از أبوذر، از اين مشكلات، مقدار بيشتري را تحمّل فرموده بود، و امام حسين عليهالسّلام پس از رسول خدا مصائبش مولِمتر و دردناكتر و فجيعتر بوده است. و از همين قبيل است هر كس بخواهد احقاق حقّ، و إبطال باطلي بنمايد بايد خود را با چنين دردها و ناراحتيها مواجه ببيند و تحمّل نمايد.
آري نام اين شيران بيشة انصاف و انسانيّت را چيزي باقي نگذارد مگر همين فداكاريهاي بلند مرتبه. آنان براي ما بهترين نمونه و راقيترين الگو هستند، بخصوص در اين زمان ما كه موجبات هلاك و فساد و ضلالت گسترش يافته است وَلَكِنْ أيْنَ الْعَامِلُونَ؟! «عمل كنندگان كجا هستند؟!»
تجاهر به تشيّع در ايّام عثمان متداول شد، و نتوانست آن را با تبعيد و تسفير أبوذر، و يا واژگون انداختن عَمَّار و شكستن دندههاي استخوانهاي سينهاش از بين ببرد و نابود كند. و امثال ابوذر و عمّار باز هم در ميان مردم بودند. و چگونه ميشود تشيّع را محو ساخت و نابود كرد در حالي كه قدم وي ثابت گرديده، و بالاخصّ در مدينه و مصر و كوفه ريشه دوانيده است.[91]
بازگشت به فهرست
سير علوم و تاريخ شيعه در عصر امام حسن مجتبي عليهالسّلام
در مباحث سابق دانستيم كه: حضرت امام حسن مجتبي عليهالسّلام از كساني بودهاند كه دعوت به كتابت حديث و تدوين سنَّت رسول اكرم صلياللهعليهوآلهوسلّم داشتهاند، و در ميان مخالفين اين امر، مشهور و مشهود بودهاند. ولي معالاسف نه از خود ايشان، و نه ا حضرت امام حسين سيدالشهداء عليهالسّلام، ما در باب فقه و تفسير و سنَّت نمييابيم مگر چند حديث معدود.
آيا ميتوان گفت از آنحضرت بعد از شهادت اميرالمومنين عليهالسّلام تا زمان شهادت خودشان كه ده سال تمام به طول انجاميد، حديثي از ايشان صادر نشده است؟! و أيضاً از حضرت سيدالشّهداء عليهالسّلام كه ده سال ديگر نيز حيات داشتند، و تا وقعة كربلا و عاشورا مجموعاً بيست سال طول كشيده است، حديثي از ايشان صادر نشده است، با آنكه محلّ مراجعة مردم و امام امَّت بودهاند؟!
نه!! البته چنين احتمالي نميرود. و آنچه به ظنّ قريب به يقين به نظر ميرسد آن است كه در تمام طول اين مدّت، حكومت با معاويهبن أبي سفيان - عليه الهاوية و الخِذلان - بوده است. و وي به طوري كه در جميع تواريخ مييابيم چنان امر را بر مسلمين تنگ گرفت و سخت نمود تا احدي جرأت نقل و حكايت حديث را نداشت، تا چه رسد به تدوين و كتابت آن.
معاويه در سفري كه به مدينه نمود پس از بحث با قَيس بن سَعد بن عُبَادَه و بحث با عبدالله بن عباس، دستور داد تا منادي او در مدينه ندا در داد: هر كس روايتي و يا حديثي در شأن و فضيلت أبو تراب نقل كند، ذمّة خليفه از او بَري است. خونش و مالش و عِرْضَش هَدَر است. بنابراين كسي جرأت نقل و روايت يك حديث را هم نداشت، مضافاً به آنكه به تمام استانداران و أئمّة جمعه و جماعات شهرها و ولايات نوشت: نه تنها از فضيلت علي بن أبيطالب: أبو تراب چيزي بيان نكنند، بلكه در عقب نمازها بر همه واجب است او را سَبّ كنند.
مرحوم مظفّر، اجمال و شالودة حكومت معاويه، و ستم بر حضرت امام حسن عليهالسّلام را بدين گونه بازگو ميكند:
آن ايَّام تر و تازه و جميل و مُشْرِق به نور حق، سپري نشد مگر آنكه به دنبالش عصر ظلم و ظلمت: دوران و عصر معاويه، بر شيعه، ناگهان با ابر سياهي سايه افكند. شيعه در آن عصر بهرهاي جز جور و اعتساف و فشار و سركوبي نيافت. گويا معاويه فقط امارت يافته بود تا در رسالتش حكم به نابودي و هلاكت جميع شيعه بنمايد، و گويا شيعيان تشيّع را اختيار كردهاند تا با گردنهاي خود به استقبال تيرها و كمانهاي جور و ستم او بروند.
حضرت أبومحمد امام حسن مجتبي عليهالسّلام مُضطر و مجبور شد در هنگامي كه مردم او را مخذول نمودند با معاويه صلح و متاركة جنگ بنمايد. حضرت امام باقر عليهالسّلام به طوري كه در «شرح نهجالبلاغة» ج 3 ص 15 وارد است، ميفرمايد:
وَ مَا لَقِينَا مِنْ ظُلْمِ قُرَيْشٍ إيَّانَا وَ تَظَاهُرِهِمْ عَلَيْنَا؟! وَ مَا لَقِيَ شِيعَتُنَا وَ مُحِبُّونَا مِنَ النَّاسِ؟! إنَّ رَسُولَ اللهِ صلياللهعليهوآلهوسلّم قُبِضَ وَ قَدْ أخْبَرَ أنَّا أوْلَي النَّاسِ بِالنَّاسِ. فَتَمَالاَتْ عَلَيْنَا قُرَيْشٌ حَتَّي أخْرَجَتِ الامْرَ عَنْ مَعْدِنِهِ، وَاحْتَجَّتْ عَلَي الانْصَارِ بِحَقِّنَا وَ حُجَّتِنَا. ثُمَّ تَدَاوَلَتْهَا قُرَيْشٌ وَاحِداً بَعْدَ آخَرَ حَتَّي رَجَعَتْ إلَيْنَا. فَنَكَثَتْ بَيْعَتَنَا، وَ نَصَبَتِ الْحَرْبَ لَنَا، وَ لَمْيَزَلْ صَاحِبُ الامْرِ فِي صَعُودٍ كَوُدٍ حَتَّي قُتِلَ.
فَبُوِيعَ الْحَسَنُ سَلاَمُ اللهِ عَلَيْهِ، وَ عُوهِدَ ثُمَّ غُدِرَ بِهِ وَ اُسْلِمَ، وَ وَثَبَ عَلَيْهِ أهْلُ الْعِرَاقِ حَتَّي طُعِنَ بِخَنْجَرٍ فِي جَنْبِهِ، وَ نُهِبَ عَسْكَرُهُ، وَ عُولِجَتْ خَلاَلِيلُ اُمَّهَاتِ أوْلاَدِهِ، فَوَادَعَ مُعَاوِيَةَ، وَ حَقَنَ دَمَهُ وَ دِمَاءَ أهْلِ بَيْتِهِ، وَ هُمْ قَلِيلٌ حَقَّ قَلِيلٍ.
و روايت شده است كه: امام ابوجعفر محمد بن علي الباقر عليهالسّلام به بعضي از اصحاب خود گفت: اي فلان! «چه مصائبي از ستم قريش بر ما، و تظاهرشان و امدادشان به همديگر بر عليه ما را، ما تحمّل كردهايم؟! و چه مصائبي از دست مردم به شيعيان ما و محبّان ما رسيده است؟!
رسول اكرم صلياللهعليهوآلهوسلّم رحلت نمود در حالي كه خبر داد كه ما ولايتمان به مردم از ولايت خودشان به خودشان محكمتر و استوارتر و ثابتتر است. پس قريش دست به دست هم داده براي اخراج امر ولايت از معدن خود همدست و همداستان گرديدند، و با حقّ ما و با حجَّت و برهاني كه براي ما بود بر عليه انصار قيام نموده، استدلال و احتجاج نمودند. پس از آن قريش يكي پس از ديگري امر ولايت را در ميان خود به نوبت گردانيدند تا نوبت به ما رسيد. در اين حال قريش بيعتي را كه با ما نموده بود شكست، و نيران جنگ را با ما بر پا كرد، و پيوسته دارندة اين امر ولايت و صاحب امارت در عقبههاي كمرشكن و تنگههاي طاقت فرسا بالا ميرفت، و با مشكلات فرسايش دهندهاي مواجه ميشد، تا بالاخره كشته گرديد.
و با امام حسن مجتبي عليهالسّلام مردم بيعت نمودند، و با او معاهده و پيمان بستند، سپس پيمان شكني كردند و او را يَله و رها ساختند. و اهل عراق بر وي هجوم آوردند تا به پهلوي او خنجر زدند، و لشگرش را غارت كردند و خلخالهاي كنيزانش را كه از آنها صاجب اولاد شده بود، كندند و بردند. بنابراين به ناچار او از جنگ با معاويه بر كنار رفت، و خون خود و خون اهل بيتش را حفظ كرد، با وجودي كه اهل بيتش در نهايت قلّت بودند.»
و چون حضرت امام حسن عليهالسّلام با معاويه صلح كرد، شروط بسياري را با او شرط نمود، از جمله آنكه: از سبِّ كسي كه اسلام به قدرت شمشيرش به پاخاسته است دست بردارد: آن اسلامي كه پايههايش اينك براي معاويه و غيرمعاويه، قواعد حكومت و عرش فرماندهي را استوار نموده است. و از جمله آنكه: با شيعيان امري كه موجب گزند و اذيّت باشد روا ندارد. امَّا همين كه معاويه به نُخَيْلَه رسيد، يا داخل كوفه شد و بر منبر بالا رفت، گفت: اي مردم آگاه باشيد: من به حسن بن علي اموري را وعده دادهام كه عمل كنم؛ و تمام آن شروط زير دو قدم من ميباشد، اين دو قدم من!: ألاَ إنِّي قَدْ مَنَّيْتُ الْحَسَنَ بْنَ عَلِيٍّ شُرُوطاً، وَ كُلُّهَا تَحْتَ قَدَمَيَّ هَاتَيْنِ![92]
أبوالفَرَج در «الْمَقَاتِل» ميگويد: معاويه نماز جمعه را در نُخَيْلَه انجام داد، و پس از آن به خطبه برخاست و گفت: إنِّي مَا قَاتَلْتُكُمْ لِتُصَلُّوا، وَ لاَ تَصُومُوا، وَ لاَ لِتَحُجُّوا، وَ لاَ لِتُزَكُّوا! إنَّكُمْ لَتَفْعَلُونَ ذَلِكَ! إنَّمَا قَاتَلْتُكُمْ لاِتَأَمَّرَ عَلَيْكُمْ وَ قَدْ أعْطَانِيَ اللهُ ذَلِكَ وَ أنْتُمْ كَارِهُونَ!
«من با شما جنگ نكردهام براي اينكه نماز بخوانيد، و نه براي اينكه روزه بگيريد، و نه براي اينكه حج بجاي آوريد، و نه براي اينكه زكوة بدهيد! شما اين كارها را انجام ميدهيد! من فقط با شما جنگ كردهام تا اينكه بر شما حكومت كنم، و خداوند اين را به من عطا كرد، در حالي كه شما از حكومت من ناراضيميباشيد!»
شريك در حديث خود ميگويد: هَذَا هُوَ التَّهَتُّكُ! «اين است پرده دري و پاره كردن ناموس خدا و احكام خدا!»
حضرت ابومحمد امام حسن مجتبي عليهالسّلام تحقيقاً ميدانست: معاويه به هيچ يك از شروط او عمل نمينمايد، وليكن فقط منظورش از اين شروط آن بوده است كه: غَدر و مكر او و شكستن عهود و پيمانهاي او براي مردم آشكارا گردد.
به دنبال اين شروط، معاويه چنان عمل كرد كه گويا با او شرط شده است كه مرتضي را سبّ كند، و شيعيانش را با آنچه در توان و قدرت خويشتن دارد تعقيب نمايد. معاويه تنها به سَبِّ كردن از سوي خود اكتفا نكرد تا آنكه به جميع عاملانش نوشت تا آن حضرت را بر بالاي منبرها، و بعد از هر نماز سبّ كنند.
و چون مورد عتاب و سرزنش اين امر شنيع قرار گرفت كه دست بردارد، در پاسخ گفت: لاَ وَاللهِ حَتَّي يَرْبُوَ عَلَيْهِ الصَّغِيرُ، وَ يَهْرَمَ الْكَبِيرُ. «سوگند به خدا دست از سبّ برنميدارم تا زماني كه اطفال صِغار امَّت با سبِّ علي، جوان گردند و با آن سبّ رشد و نمو و نما كنند، و تا زماني كه با آن سبّ، بزرگان به صورت پيران فرتوت درآيند.»
روي اين اساس پيوسته سبِّ اميرالمومنين عليهالسّلام سنَّت جاريهاي شد تا دولت بني اميَّه منقرض گشت غير از زمان خليفه ابنعبدالعزيز در بعضي از بلاد. و از سبّْ گذشته، معاويه به جميع عُمّالش نوشت: من ذمّة خود را بَري نمودم از هر كس كه حديثي را در فضيلت ابوتراب روايت كند.[93]
معاويه به طور مداوم و مستمرّ، شيعيان علي عليهالسّلام را تعقيب كرد تا هر احترامي كه بود هتك و پاره شد، و هر عمل محرَّم بر اثر اين تعقيب بجاي آورده گرديد.
مَدايِني بنابر نقل «شرح نهجالبلاغة» ج 3، ص 15 گويد: از همة مردم مصائب و ابتلائات اهل كوفه بيشتر بود به سبب آنكه شيعيان علي در آنجا بسيار بودند. لهذا معاويه، زياد بن أبيه را بر آن گماشت، و بصره را با كوفه ضميمه نمود. و چون زياد عارف به شيعيان در ايَّام علي عليهالسّلام بود لهذا سخت شيعه را تعقيب نمود، و در زير هر سنگ و كلوخي كه يافت بكشت. و آنان را به خوف و دهشت افكند، و دستها و پاها را قطع كرد، و به چشمها ميل كشيد، و بر بالاي شاخههاي نخل به دار آويخت، و همه را از عراق بيرون كرد، و فراري داد به طوري كه يك نفر شيعة سرشناس در عراق باقي نماند.
اين بود برخي از سيره و نهج و روش معاويه با شيعه. هيچ كس نبود كه جِهاراً و عَلَناً وَلاء أبوالحسن و آل محمد را بر زبان بياورد مگر آنكه چوبة دار را با دست خود بر روي گردنش حمل مينمود، و با دست خود شمشير برَّان را بر گلويش ميماليد. در اين گيرودار چه چارهاي جويند آنان كه إعلانشان بر تشيّع معروف بوده است؟ و امكان پوشيدن و كتم آن، و يا دور كردن و دفع آن را از خود نداشتهاند، امثال حُجْرُ بْنُ عَدي و اصحاب او، و عَمْرُوبْنُ حَمِق خُزَاعي و همقطارانش؟!
معاويه بر اين حدّ و اندازه از شقاوت خود توقّف نكرد تا آنكه اراده نمود امام شيعه: أبومحمد امام حسن مجتبي عليهالسّلام را بكشد، و به دست زنش: جُعْدَةُ بِنْتُ أشْعَث، به او سمّ خورانيد، و بدين جهت به منظور و مراد خويشتن نائل آمد.[94]
معاويه چنان ميپنداشت كه: با دور كردن شيعه و حكم به هلاكت و نابوديشان و كشتن امامشان ميتواند بر قَضا و قَدَر غالب آيد، پس نام اهل بيت را از صفحة روزگار براندازد، و بر سختترين و جانكاهترين دشمنانش يعني شريعت رسول اكرم صلياللهعليهوآلهوسلّم فائق آيد، و آن را بر خاك مَذَّلَت بكوبد، وليكن يَأْبَي اللهُ إلاَّ أنْ يُتِمَّ نُورَهُ[95]. «خداوند، إبا و امتناع دارد مگر اينكه نور خود را كامل و تمام گرداند.» و عليرغم اين مساعي و كوششهاي عظيمهاي كه معاويه و همفكرانش براي حرب با اهل بيت بجاي آوردند، شأن اهل بيت پيوسته رفعت و سناء و منزلت و علوّ مرتبت يافت، به طوري كه امروزه با ديدگانت مشاهده مينمائي.
دوران معاويه در مدّت قدرتش، بيست سال طول كشيد. و به طوري براي هدم اساس اهل بيت و از بنيان كندن و از بيخ و بن برانداختن جُذُور و ريشههاي آن جدّيَّت داشت تا به جائي رسيد كه كسي كه به عواقب امور علم و اطّلاعي نداشت حتماً ميپنداشت كه: از طرفداران و پاسداران دين حتّي يك نفر كه بتواند در آتش بدمد، ديگر باقي نخواهد ماند. و رجال منكَر چنان بر رجال معروف غلبه كرده و پيروز گرديدهاند كه حتّي يك نفر شخص شايسته كه شناخته شده باشد در عالم باقي نخواهد ماند، وليكن چند روزي بيش نگذشته بود كه تمام اُسُس و قواعد و تمام بنيانهائي كه او ساخته بود و أعقابش تشييد و تحكيم نموده بودند، فرو ريخت، و حقّ با حجّت و برهانش، و با دليل و آثارش،بلندي يافت وَالْحَقُّ يَعْلُو وَ لَوْ بَعْدَ حينٍ. «حقّ بالا ميرود گرچه پس از زماني باشد.»
و اين امري است محسوس و براي اهل بصيرت، با لعيان مشهود و در هر عصر و زمان معلوم. و اهل أعصار سابقه به ما خبر دادهاند، و از حقيقت اين سِرّ پرده برانداختهاند.
شَعْبي كه مُتَّهَم ميباشد به انحراف از اميرالمومنين علي عليهالسّلام، به پسرش ميگويد:
يا بُنَيَّ! مَا بَنَي الدِّينُ شَيْئاً فَهَدَمَتْهُ الدُّنْيَا، وَ مَا بَنَتِ الدُّنْيَا شَيْئاً إلاَّ وَهَدَمَتْهُ الدِّينُ. انْظُرْ إلَي عَلِيٍّ وَ أوْلاَدِهِ! فَإنَّ بَنِياُمَيَّةَ لَمْيَزَالُوا يَجْهَدُونَ فِي كَتْمِ فَضَائلِهِمْ وَ إخْفَاءِ أمْرِهِمْ وَ كَأنَّمَا يَأخُذُونَ بِضَبْعِهِمْ إلَي السَّمَاءِ. وَ مَازَالُوا يَبْذُلُونَ مَسَاعِيَهُمْ في نَشْرِ فَضَائِل أسْلاَفِهِمْ وَ كَأنَّمَا يَنْشُرُونَ مِنْهُمْ جِيفَةً!
«اي نور ديده پسرك من! هيچ چيز را دين بنا نكرده است كه دنيا بتواند آن را منهدم كند، و هيچ چيز را دنيا بنا نكرده است مگر آنكه دين آن را منهدم گردانيده است. نظر كن به علي و فرزندانش كه بنياميّه پيوسته در كتمان فضائل و إخفاء امرشان ميكوشيدند، و گويا بازو و زير بغل آنها را گرفته و به آسمان بالا ميبرند، و به مردم معرّفي ميكنند، و پيوسته مساعي خود را در نشر فضائل أسلاف ونياكانشان مبذول داشتهاند، و گويا جيفه و مردار آنان را نشر ميدهند و معرّفي مينمايند!»
و عبدالله بن عُرْوَة بن زُبَيْر به پسرش ميگويد:
يَا بُنَيَّ! عَلَيْكَ بِالدِّينِ، فَإنَّ الدُّنْيَا مَا بَنَتْ شَيْئاً إلاَّ هَدَمَهُ الدِّينُ، وَ إذَا بَنَي الدِّينُ شَيْئاً لَمْتَسْتَطِع الدُّنْيَا هَدْمَهُ. اَلاَتَرَي عَلِيَّ بْنَ أبِي طَالِبٍ وَ مَا يَقُولُ فِيهِ خُطَبَاءُ بَنِياُمَيَّةَ مِنْ ذَمِّهِ وَ عَيْبِهِ وَ غِيبَتِهِ! وَ اللهِ لَكَأنَّمَا يَأخُذُونَ بِنَاصِيَتِهِ إلَي السَّماءِ!
ألاَتَرَاهُمْ كَيْفَ يَنْدُبُونَ مَوْتَاهُمْ وَ يَرْثِيهِمْ شُعَرَاوُهُمْ! وَ اللهِ لَكَأنَّمَا يَنْدُبُونَ جِيَفَ الْحُمُرِ![96]
«اي نور ديده پسرك من! بر تو باد به دينداري! چرا كه هر چه را دنيا آباد كند، دين آن را خراب ميكند، و اگر دين چيزي را آباد كند، در قدرت و توان دنيا نيست كه آن را خراب كند. آيا نميبيني علي بن ابيطالب را و آنچه را كه خطباي بنيامَّيه در مذمّت و عيب و غيبت او ميگويند؟! قسم به خداوند هرآينه گويا موي جلوي سر او را گرفته و به بالا برده و نشان ميدهند.
آيا نميبيني چگونه ايشان بر مردگان خود ندبه و زاري ميكنند و شعرائشان مرثيه سرائي مينمايند؟! قسم به خداوند هر آينه گويا بر جيفهها و مردارهاي خران، ندبه و زاري مينمايند!»
آري در اين قضيّه و عكسالعمل، غرابتي نميباشد. چون خداوند أولياء خود را كه با نفوس و جانهاي ارزشمند، و با نفايس و تُحَف وجودي خويشتن در ذات خدا فداكاري و تضحيه و قرباني كردهاند رها ننموده و بيياور نميگذارد. و چگونه دشمنان خود را ياري كند در حالي كه آنان رايت جنگ با خدا و با أولياي خدا را برافراشتهاند؟ إنَّ اللهَ مَعَ الَّذِينَ اتَّقَوْا وَالَّذِينَ هُمْ مُحْسِنُونَ[97]،[98] «خداوند حقّاً با كساني است كه تقوي پيشه گرفتهاند و كساني كه حقّاً ايشان احسان كننده هستند.»